tag:blogger.com,1999:blog-6582715413402951932024-03-05T21:22:43.571-08:00پورن بلاگUnknownnoreply@blogger.comBlogger10125tag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-9211535855264433492022-05-04T08:43:00.010-07:002022-05-04T09:38:39.813-07:00تمنای تن<div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;">
<h2 style="text-align: right;"><span style="color: #ff00fe;"> تمنای تن</span></h2><h3 dir="rtl" style="text-align: right;">گفتگو با ساقی قهرمان</h3><p dir="rtl" style="text-align: right;">---</p></div><blockquote style="border: none; margin: 0px 40px 0px 0px; padding: 0px;"><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><p style="text-align: right;">توضیح ـ این گفتگو در تیرماه ۱۳۹۹ انجام شد اما به دلیل مشکلات شخصی من ناتمام ماند و چاپ آن به تعویق افتاد. /// عبدی کلانتری، ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱</p></div></blockquote><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p><div dir="rtl" style="font-family: Verdana, Geneva, sans-serif; font-size: 16px; text-align: justify;"><span style="color: #cc0000;"><b>نقل این مصاحبه یا بخشهایی از آن در رسانههای چاپی، رسانههای اجتماعی، و سایتهای اینترنتی اکیداً ممنوع است. همخوانی و لینک به این آدرس آزاد است.</b></span></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div></div><blockquote style="border: none; margin: 0px 40px 0px 0px; padding: 0px;"><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: right;"><b>عبدی کلانتری ـ در این گفتگو به احتمال زیاد من به دو مفهوم وسیع «دادن» و «گرفتن» در فرهنگ رایج جنسی به تناوب برمیگردم، بسته به بستر بحث، و سوآل اول من هم برای شروع این گفتگو، یک سوآل خیلی کلی راجع به «دریافتِ بدنی / وادادن / بازشدن» است؛ همان چیزی که خیلی از مردها ــ اگر کوئیر نباشند ــ به نظر میآید از تجربهی آن به کلی محروم هستند. آنها از بچگی همهی لذتشان را از فرو بردن آلتشان میبرند، و لذت بدنی دیگری نمیشناسند. عمل سکس، لذت بدن، یک فرایند خیلی پیچیدهی حسی، بدنی، روانی، و اجتماعی است و طبعاً نمیشود آنرا به یک اینترکورس دونفره و «اورگاسم» تقلیل داد. با این همه، برای شروع این گفتگو، من میخواهم یک سوآل ساده راجع به واژن بپرسم. من به لحاظ آناتومی صاحب یک واژن نیستم و به همین دلیل بسیار دشوار است که بتوانم از لحاظ فیزیکی و حسی، لذتی که یک واژن به هنگام سکس دریافت میکند را بفهمم. شاید برحسب تجربه یا دانش عملی، به درست یا غلط، تصور کنم که میتوانم به یک واژن لذت «بدهم» اما حسی که «دریافت» لذت از سوی واژن دارد تا اندازهی زیادی ناشناخته است. آیا احیاناً لازمهاش یک جسم بیرونی است، یک عضو یا شیء فالوسمانند، یا نه الزاماً؟ </b></div></div></div></blockquote><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">ساقی قهرمان ـ من لذت جنسی، سکس، تنکامی را با دو مفهوم «دادن» و «گرفتن» نمیشناسم. برای من، لذت از تنکامی، سکس، ارتباط جنسی، عشقبازی، به دادن و گرفتن تقسیم نمیشود. در هیچکدام از رابطههایی که با تن جنس مخالف یا همجنس خودم داشتهام، ذهن من مفهومِ گرفتن، وقتی که من نقش «پسیو، مفعول» داشتهام، و دادن، وقتی که من نقش «اکتیو، فاعل» داشتهام را تجربه نکرده. تن من در تنکامی، حسهایی را تجربه میکند که گستردهترند و یا در لایهای متفاوت از معنای گرفتن و دادن اتفاق میافتند. شاید به خاطر این باشد که من رابطهی جنسی را متفاوت تجربه کردهام. به این هم اشاره کنم که خلاف آنچه تصور میشود، دادن و گرفتن، یا دادن و کردن انحصار جنسی و جنسیتی ندارد.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">در مورد واژن، چون واژن من را یاد اتاق معاینهی پزشکهای زنان میاندازد، ترجیح میدم به جای واژَن، از کُس استفاده کنم. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">شعری دارم به اسم «کُس، فارغ از حواشی»، که سراسر شعر توضیح نقش هوشیار کس در زندگی من است. در این شعر به یک فهرست دراز از لحظههایی اشاره میکنم که کس واکنش نشان میدهد، واقف میشود، درک میکند، حس میکند، اطلاع میدهد، هشدار میدهد. در این فهرست، شاید فقط یکی دو مورد به تنکامی مربوط باشد. یعنی حتی وقتی سرانگشت من به اجاق گداخته میچسبد و میسوزد، کس من سوزش سوختگی را حتی پیش از سرانگشت من حس میکند، تیر میکشد، و خیس میشود. همین حس وقتی که انگشتی خودش را به لبهها و دیوارهی کس من بمالد هم پیش میآید. و اگر همین انگشت، به جای لبهها و دیوارهی کس، مثلاً، روی نرمهی بازوی من بنشیند، یا مثلا، روی کاسهی زانوی من حرکت کند، کس من واکنش نشان میدهد. اگر خوشش بیاید، گرم و متورم میشود. اگر خوشش نیاید، سرد میشود و جمع میشود. یعنی، واکنش کس محدود به تماس مشخص کیر با کس نیست. هر جای تن که اتفاقی بیفتد، کس حس میکند، و واکنش نشان میدهد. در جواب به این بخش سؤال که «آیا لازمهاش یک جسم بیرونی، یک عضو، یا شیء فالوسمانند، یا نه الزاماً»، من میگم نه الزاماً. ما از قابلیت واکنش غیرارادی کس برای درک لذت تنانه استفاده میکنیم و اهمیت یا کاربرد شیء فالوسمانند اینجا یک قرارداد و یک عادت خطا است. حتی تماشا، بدون هیچ تماس فیزیکی میتواند کس را وارد وضعیت ارگاسم کند.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">سیوچند سال پیش، وقتی میگشتم ببینم چرا من از این بروبیای کیر در کس لذت نمیبرم، در مقالههایی خواندم که تمرکز عصبهای حسی در کس در لبهای بیرونی تا دیوارهٔ گلوگاه تا دهانهی رحم، در هر تنی متفاوت است، و شکل تبادل حسی کس با کیر، به نقطهی تمرکز عصبهای حسی در کس بستگی دارد. اطلاعات دقیقی که الان مسیر واکنش کس به تحریک شییء بیرونی را مشخص میکند، نشان میدهد که در بعضی از این ناحیهها کلا کیر امکان تحرک و انعطاف کافی ندارد. انگشت و زبان بیشتر قدرت حرکت و انعطاف دارند. برمیگردیم به این که سیطرهٔ فالوس، اهمیت منحصربهفرد کیر در نقشی است که در حمل نطفهی انسان بهدنیانیامده به زهدان دارد. از بقیهی جهات، مثلا در لذتبخشی به کس، گاهی از انگشت و زبان کم میآورد، عقب میماند. </div><div dir="rtl"> </div><div dir="rtl">از منظر شخصی، تبادل لذت اعصاب حسی در کس من، روی لبههای داخلی است، و حرکتی که عادت کیر است، برای من، یک بروبیای سایشی است که لذتی ندارد و عصبانیام میکند. اما اگر همین کیر، به جای آن شتاب سایشی، بیحرکت در گلوی کس بایستد، دیوارهی کس من میتواند با حرکتی مثل حرکت نبض، و یک رشته انقباض ماهیچهای، تماسی نزدیک با کیر ایجاد کند و اگر کیر، هوشیار باشد، حرکتی هماهنگ با این انقباض پیدا میکند، و امکان لذت ایجاد میکند. طبیعتا، اگر این هوشیاری را نداشته باشد، خود را تبدیل به آلت مزاحم میکند.. برای این که به این لذت در مسیر داخلی کس برسم، به حضور مشخص یک کیر در گلوی کس نیازی ندارم. مشابه این حس، دقیقاً از مسیرهای دیگری که بالا گفتم هم ایجاد میشود.</div><div dir="rtl"> </div><div dir="rtl">من فکر میکنم یک اشتباه تاریخی، روند فرزندآوری را با روند تنکامی اشتباه گرفته و عامدانه از این اشتباه بیرون نمیآید. و چون راه مستقیم و طبیعی باروری، به سلامت رساندن نطفه تا دهانهی رحم است، خیال میکنیم در سکس هم کوبیدن کیر به ته گلوی کس یک حرکت ضروری است، و شاید حتی بین زنهای دگرجنسگرا هم افسانهٔ لذت حرکت کوبشی کیر در کس اعتبار اساسی نداشته باشد. تفاوت رفتار انگشت و زبان با کس، و رفتار کیر با کس در توانایی کیر برای فرو رفتن تا انتهای گلوگاه است. ترجیح فرورفتن کیر تا انتهای گلوگاه، یا ترجیح حرکت انگشت روی لبههای بیرونی و درونی کس و ابتدای گلو به سلیقهی شخص و تمرکز عصبهای حسی او بستگی دارد. من مطمئن نیستم اگر ما قابلیت حمل نطفه تا دهانهٔ زهدان را از تصویر کیر حذف کنیم، چیزی که باقی میماند برای فالوس شدن فالوس کافی باشد، و حتی اگر باشد، این اهمیت ربطی به حس لذت کس داشته باشد. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">در رابطهی تن من با یک تن منتسب به زنان، طبیعتاً آن اضطراب و دغدغهی خیس شدن کس و راست شدن کیر - که مشکل اصلی رابطههای غیرهمجنس است - جایی نداشته. کس، یکی از چند عضوی بوده که در درک لذت و ایجاد لذت دخیل بودهاند. و البته که حساستر بوده، اما خب، در تن من، این حساسیت ویژگی کس است، مسؤولیت کس است. همانطور که تماشا، مسؤولیت چشم است، و بوییدن مسؤولیت بینی است. کس لذت را حس میکند، با لذت شکل عوض میکند، دریافت لذت را اطلاع میدهد، اما به نظر من، برای این که این اتفاق بیفتد، لازم نیست که یک کیر، با هر روحیهای که ویژگی همان کیر مشخص است، مثل چماق وارد کس شود. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">در سوال بالا به مورد دیگری هم اشاره شده : «خیلی از مردها ــ اگر کوئیرنباشند ــ به نظر میآید از تجربهی آن به کلی محروم هستند، آنها از بچگی همهی لذتشان را از فرو بردن آلتشان میبرند». </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">با تجربهی من از حساسیت حلقهی مقعد، یا اعصاب دورهی سوراخ کون خودم، و با تجربهای که از واکنش اعصاب دورهی سوراخ کون در رابطه با دوستها یا شریکهای جنسی مرد* خودم داشتهام، این اعصاب حساساند، و همراه با حسهای مختلفی که موقع سکس -یا مواقع دیگر- ایجاد میشود، واکنش نشان میدهند. اما چون توجه علنی به کون، و پاسخی که کون به دریافت لذت میدهد -در نسل من و شما- بد و شرمآور بوده، «مرد» همسوجنسیتی دگرجنسگرا، این حساسیت را پنهان و انکار کرده. اگر دقت کنیم که برخلاف کیر که حتی کوچکترین واکنشهایش، حتی زیر لباس، قابل مشاهده است، و کس، که در حدی کمتر از کیر، با یک نگاه به آنچه زیر لباس است، واکنش قابل مشاهده دارد، کون، یا سوراخ کون، لای دو گونهی کون پنهان است و در یک وضعیت معمول، وضعیتی که کسی به طور مشخص در حال تماشای حلقهی مقعد نیست، واکنش کون به اتفاقهای تنانه یا حسی قابل مشاهده نیست. اما، این را میشود پرسید که دقیقا همان موقعی که کیر راست میشود، اعصاب دورهی سواخ کون در چه وضعیتیاند؟ ریلکساند، بیخبرند، باز شدهاند، یا منتقبض شدهاند؟ یعنی، به نظر من، اگر مرد همسوجنسیتی دگرجنسگرا هم مثل مرد همسوجنسیتی همجنسگرا و دوجنسگرا، یا مرد ترنسجندر، و فرد نانباینری به حساسیتهای تن خودش توجه کند، و اجازهی تماشای این حساسیتها را به دیگری بدهد، حتی اگر همجنسگرا یا دوجنسگرا نباشد، ریزعصبهای دورهی سوراخ کون او به ترس، به شوک، به شادی، به لذت جسمی، به تماس انگشت و تماس کیر واکنش نشان میدهند، و این واکنش قابل مشاهده میشود. کون قادر است لذت فروکشیدن، که میتواند تجربهی کس هم باشد، را تجربه کند.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">این را باید اضافه کنم که متوجه شدم در سؤال بالا، «واژن» زن همسوجنسیتی دگرجنسگرا، و کیر مرد همسوجنسبتی دگرجنسگرا در نظر گرفته شده. اگر بخواهیم به انواع «زن» و انواع «مرد» و انواع «واژن»، «کون»، و «کیر» بپردازیم، جوابهای من طولانیتر و جامعتر و دقیقتر میبودند.</div><div dir="rtl"><br /></div></div></div><blockquote style="border: none; margin: 0px 40px 0px 0px; padding: 0px;"><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: right;"><b>عبدی کلانتری ـ آیا احساس نمیکنی که یک جور خصومت یا خشونت در ذهنیت مردانه نسبت به واژن وجود دارد؟ مثلاً در سطح عام فرهنگی ما پدیدهی «ختنهی دختران» را داریم که یک جور ناقص کردن و قصابیکردن این عضو است، بریدن کلیتوریس و برای همیشه وجه لذت را از واژن سلب کردن! یا پدیدهی حفظ ناموس که شکل سمبولیکِ تنبیه واژن است به خاطر سرپیچی از فرمان! همراه با فحشهای ناموسی که واژنِ خواهرها و مادرها را هدف میگیرد. اینها نمونههای جامعهشناختی است اما در سطوح فردی هم، به نظر میرسد که مردها ضمن اینکه میخواهند کامشان را از واژن بگیرند، ناخودآگاه رفتارشان با آن بسیار بَدَوی و زمخت و حتا کینهتوزانه است، حاضر نیستند چهره به چهره با آن وارد یک گفتگو بشوند، یا مغاذله ، نمیدانم، امروزه میگویند تعامل! نظر تو یا تجربهات در این باره چیست؟</b></div></div></div></blockquote><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">ساقی قهرمان ـ اول اینو بگم که خوشحالم «تعامل» اینقدر رواج پیدا کرد. اولین بار من ده سال پیش در گفتگوهایم از «تعامل» به معنای تنکامی زنهای همسوجنسی در رابطهی همجنسگرایانه استفاده کردم. در شعری که در سال ۲۰۱۵ در توصیف بدهبستان جنسی من با معشوقم، زن همسوجنسی همجنسگرا، نوشتم، اسم شعر را «تعامل» گذاشتم. تعامل را برای این انتخاب کردم که این رابطهای است بسیار متفاوت با آن چیزی که فرهنگ رایج به دو تن ناهمجنس و ناهمجنسیت القا میکند. یعنی این واژه را که در جاهای دیگر به معناهای دیگر به کار میرود، برای توصیف عشقبازی زنهای همسوجنسی در رابطه با همجنس، سکه زدم. شعر «تعامل» در سال ۲۰۱۵ در وبلاگ و در صفحهٔ فیس بوک من منتشر شد. این شعر را دکتر کلودیا یعقوبی به انگلیسی ترجمه کرده. تعامل، یعنی عمل متقابل، یعنی Interaction و با Intercourse تفاوت دارد. صحبت از توقع فرهنگ غالب اکثریت، که ریشه در مردسالاری دارد، ازعشقبازی دو تن ناهمجنس، و دگرجنس است که معمولاً تمام فرآیند معاشقه را در دخول، یا عدم دخول کیر در کس خلاصه میکند. همین توقع از عشقبازی دو مرد همسوجنسیتی همجنسگرا هم میرود و عمدهٔ توجه را به دخول کیر در کون معطوف میکند و آن دخول را به یک حرکت یکجانبه تبدیل میکند. لذت عشقبازی و عاملیت در عشقبازی را منحصر به دخول کیر در کس و کون میکند. عشقبازی یکجانبه و منحصر به دخول، تصور فاعل و مفعول ایجاد میکند. برعکس، در تعامل، بین تنهای همجنسیت زنان* یا تنهای همجنسیت مردان*، یا یا تنهای نانباینری، و در مجموع تنهایی که میدانند عشقبازی و تنانگی در انحصار دخول نیست، یکجور برابری و بدهبستان تنانه بدون تمرکز به شکل تبعیضگر دخول وجود دارد که در رابطههای دیگر نیست. بوجود نمیآید.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">برگردیم به پاسخ سؤال بالا:</div><div dir="rtl">یک - من فکر میکنم در رابطه با کس، ما فقط با خصومت ذهن مرد همسوجنسی دگرجنسگرای آموزشدیدهٔ فرهنگ مردسالاری روبرو نیستیم. مردهایی که در چارچوب مرد همسوجنسیت دگرجنسگراهنجار دستهبندی نمیشوند هم نسبت به کس خصومت دارند. مثلًا مرد* همجنسگرا هم در مواجهه با کس خصومت و خشونت دارد. زنها* هم شکل دیگری از خصومت و خشونت در رابطه با کُس -کس خود، و کس دیگران- دارند که نتیجهی عملکرد فرهنگ مردسالاری و متأثر از فرهنگ مردسالاری است. این رابطه، رابطهٔ آدم است با تعیینکنندهترین و سرنوشتسازترین عضو تن خود، که اختیارش را البته فرهنگ از دست خود آدم درآورده است. این تأثیر مخرب فرهنگ روی رابطهی آدم با تن خودش را نباید فراموش کنیم. من فکر میکنم خصومت و خشونت مرد همسوجنسیتیِ دگرجنسگراهنجار، یک احساس شخصی و ذاتی نیست. نشانهی همرنگی با فرهنگ و تربیت است. با تربیت متفاوت، خصومت کاهش پیدا میکند و شاید از میان برود. اما، خشونتی که مرد همسوجنسیتی همجنسگرا به کس دارد، که باز هم ریشهاش در فرهنگ مهاجم دگرجنسگراهنجار است، از جنس خشونتی است که زن همسوجنسیتی دگرجنسگرا به کس دیگری، به عنوان ابزاری در دست زن دیگر دارد. این یکی چون با عدم اعتمادبهنفس و بیاختیاری زن در تعیین جایگاه خود (و زن ستیزی درونیشده) نیز همراه است، دیرتر و دشوارتر قابل تغییر است. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">دو - «ختنهی کس»، در همهی فرهنگها رایج نیست، اما در آن فرهنگهایی که رایج است، بدترین شکل خشونت به کس نیست. بدترین شکل خشونت به عاملیت و موقعیت فردی است که با کس به دنیا آمده است. به نظر من در این شرایط، تن را در تمامیت خودش در نظر بگیریم، تنی که متعلق به «آدم در موقعیت زنانه» است و اختیار کنترل بر «تن و خود» را با ختنه (کیر یا کس) از دست میدهد. عواقب این فقدان بزرگتر از نقص عضو است. کُس را منفرد در نظر نگیریم. مجزا کردن کس از تمامیت تن، دنبالهٔ فرهنگ مردسالار است که میان آدم و تن و قابلیتهای تولید مثل و تنکامی او فاصله میاندازد تا کنترل عضو جنسی و کنترل آدم را در دست بگیرد. شکلی از ختنهی روانی هم همیشه در جاهایی که ختنه فیزیکی انجام نمیشده، رایج بوده. مثلا، انکار لذت جنسی در تن زنان*، انکار نیاز جنسی تن زنان*، انکار عاملیت جنسی تن زن*، که باعث شده بود تا همین سی سال پیش در همین کانادا هم بحث اینکه که آیا واقعا زنها نیاز جنسی دارند یا نه داغ باشد. در ایران، اگر تنکامی و لذتجویی جنسی و نیاز جنسی و عاملیت جنسی زن اینقدر به شدت انکار نشده بود، آیا همچنان فروغ فرخزاد انقلابی در ادبیات و در ذهنیت جامعه و عضو جامعهٔ ایران آن روزها ایجاد میکرد؟ </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">کس، بدون ختنهی فیزیکی هم، انکار شده بوده است. و حتی این انکارشدن، انکار میشد. من این را ناشی از موقعیت میدانم، موقعیتی که آدم را به دو دستهی جنسیتی به عنوان ابزار تولید [مثل] تقسیم کرده، و برای هر کدام نقش مشخص تعیین کرده و قدرت کیر را به بیقدرتی کس، صراحت کیر را به ابهام کس وابسته کرده. اگر این موقعیت برداشته شود، اگر ما از دوتایی جنسیتی و دگرجنسگراهنجاری اجباری خارج شویم، خصومتهای چندگانه هم علت وجودی نخواهند داشت.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">یک مورد دیگر هم اضافه کنم که عبارت «شکل سمبولیکِ تنبیه واژن است به خاطر سرپیچی از فرمان!» بهتر است با احتیاط استفاده شود که شائبهی القای فتیش تنبیه تن و تنبیه واژن در لفافهٔ در بحثی که مربوط به BDSM است به خواننده ندهد چون اینجا هدف، اشارهٔ لذتمحور به تنبیه و تنبیه واژن نیست.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">سه - من فکر میکنم در چارچوب مشخص فرهنگ جنسی جنسیتی که هنوز در جامعهٔ جهانی حاکم است، فحشهای «ناموسی» به مادر و خواهر که کُس و معمولاً بیشفعالی و نه بیفعالیتی کُس را هدف میگیرد، نماد خشونت معناهای «مردانه» به معناهای«زنانه» است. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">به نظر من میشود گفت خشونت مردها [ی همسوجنسیتی دگرجنسگراهنجار] به آنچه زنانه تعریف میشود، در فرهنگی که کیر را مهاجم و کس را قربانی تهاجم معرفی میکند، ریشهاش در چیزی شبیه به عقدهی فالوس، از نوع مردانهاش است.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">آیا حرص وسواسگونهی مردهای همسوجنسیتی دگرجنسگر در اِعمال کنترل بر کُس، در معنای سوراخی که از آن به جهان آمدهاند، در واقع تلاش تنی که با کیر به دنیا آمده، برای کنترل کس، این تنها دریچهٔ زاییدهشدن و در جهان حضور یافتن، و در جهان تداوم یافتن نیست؟ معلوم نیست.</div><div dir="rtl"> </div><div dir="rtl">من به این فکر میکنم که شاید وسواس کنترل بر کس، ریشه در وحشت تنی دارد که با کیر به دنیا آمده و از تصور زاییده نشدن و به جهان درنیامدن میخواهد اختیار کس را در دست بگیرد. و این هم یک القای فرهنگی است، مثل عقدهی فالوس، وگرنه آدم یک موجود منزوی نیست. زندگی اجتماعی دارد، و اگر فشار فرهنگی نبود، تنهایی که کس دارند و تنهایی که کیر دارند برای اضافه کردن آدم به جهان، و تداوم خون و مغز استخوان خود در جهان، با روشهای بسیار انسانیتر و دوستانهتری قابلیتهای کس و کیرشان را با هم شریک میشدند.</div><div dir="rtl"><br /></div></div></div><blockquote style="border: none; margin: 0px 40px 0px 0px; padding: 0px;"><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: right;"><b>عبدی کلانتری ـ چه چیز در باسن است که آن را اینقدر جذاب و خواستنی میکند؟ </b></div></div></div></blockquote><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">ساقی قهرمان ـ کون، زیبایی پستان و کس را در خود جمع کرده. حسی که گونه و کف دست من از معاشقه با پستان جذب میکنند، و حسی که انگشتهای من در تونل کس ایجاد میکند را کنار هم جمع کرده. تازه، از تداخل لذت جنسی با لذت فرزندآوری هم جلوگیری میکند.</div><div dir="rtl"> </div><div dir="rtl">واکنش سوراخ کس و سوراخ کون به انگشت، به خاطر تفاوتهای شکلی این دو تونل، تفاوت دارد. هنگام فرو رفتن و چرخیدن دور دیوارههای داخلی تونلهای تن، یعنی دهان، کس، کون، سوراخ کون حس و گرمای بیشتری به انگشت منتقل میکند. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">انگشتها، همانطور که عصبهای حلقهی کون را بیدار میکنند و وا میکنند، میتوانند یکی یکی یا بهمچسبیده فرو بروند. من همیشه وقتی با انگشت به گلوی کون فرو رفتهام، تفاوتی که بین گلوگاه کون و گلوگاه کس حس کردهام، برایم عجیب بوده، و جالب بوده. حلقهی دور سوراخ کون وقتی بیدار میشود، و وا میشود، فضای کافی برای فرورفتن کیر ایجاد میکند. درست است که حرکت کیر و شکل تماسی که رفتوآمد کیر در گلوی کون و سایش به ریزعصبهای دورهٔ سوراخ کون ایجاد میکند، همیشه قابل کنترل نیست و همیشه نمیشود از پارگیها جلوگیری کرد – اما این خطا به خاطر عادت رفتاری کیر است، نه محدودیت انعطاف کون.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">حرکت کیر، حتی در فضای گشادهتر کس هم، به خاطر تربیت غلط کیر، میتواند به سرعت به انواع پارگیهای داخلی کس منتهی شود. یعنی، خودکار بودن کیر، برای ایجاد رابطهی تنانه زیاد مناسب نیست، اما تربیت رفتاری کیر در کس و کون، و دهان، ممکن است.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">من چون شیفتهی حرکت انگشت ام، همیشه فکر میکنم باید از برداشتی که ما از کس و کیر داریم، عادتزدایی کرد، و از رفتار کس در مواجهه با کیر عادتزدایی کرد. یا بهتر بگویم، باید کنش دخولی کیر در کس را فقط برای فرزندآوری نگاه داشت، و عادت کس به خوشامد کیر را کاهید تا جایی که عادت از میان برود و کس به جای لذت عادتشده از دخول کیر فاعلی، با لذت عادتنشدهٔ فرورَوی انگشتهای بازیگوش و چرخنده و مراقب و مواظب، که حرکتشان روی لبها و گلوی کس کاملاً در کنترل ذهنی است که با تن در هماهنگی است، انس بگیرد و آشنا شود. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">کشش ناگزیر گلوی کس و گلوی کون به فرو بردن کیر، نیازی ذهنی است، و لزوماً به معنای اجازهی هجوم کیر به ته روده و دهانهٔ زهدان نیست. یعنی، با بازسازی فرهنگ کنشوواکنش کیر در کس و کون میشود کیر را با لذتی آشنا کرد مثل لذتی که تن معشوق در بوسیده شدن، و نه بوسیدن حس میکند. یعنی لذت وضعیت مفعولی را میتوان به کیر یاد داد. کیر میتواند یاد بگیرد که وقتی بیدار میشود و راست میشود، از ورز دادهشدن کف دست و لای زبان و دهان، جایی که هم ناخنها و هم دندانها کنار نرمای دست و دهان حاضرند و میتوانند اگر لازم شد در جا هجوم ببرند، لذت بگیرد.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">همهی اینها به کنار، عشقبازی با کون به آدم امکان میدهد با پشت سر شریک جنسی روبرو باشد، نه با روی او. این وضعیت، موقع تنامیزی خلوت بیشتری به آدم میدهد. موقع تنامیزی، هر دو تنِ درگیر نیاز به خلوتی دارند که روبرو بودن و چشمدرچشم بودن مانع از آن است.</div><div dir="rtl"><br /></div></div></div><blockquote style="border: none; margin: 0px 40px 0px 0px; padding: 0px;"><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: right;"><b>عبدی کلانتری ـ این بستگی به «پوزیشنِ» لاورها دارد البته. سوآل بعدی من باز وارد حوزهی ادراک فرهنگی میشود، چون پاسخهای تو فاعلیت را دربست میسپارد به بدن یا هوشیاری اعضای بدن، بیتوجه به اینکه تعریفها و حتی حسها از فرهنگ میآید. آنچه راجع به «کون» گفتی، برای مرد هتروسکشوآل قاعدتاً مایهی هراس یا شرم است. مرد هترو اگر بخواهد از «دادن» باسن و سوراخهای دیگر لذت ببرد باید وحشت از اینکه خدای نکرده «کونی» شده را کنار بگذارد. بدتر اینکه زن پارتنر باید این شرم و هراس را که مرد او «مردانه» رفتار نمیکند رها کند. از هر دو سو، تابوی فرهنگ و هنجارهای نورماتیو جلوشان را میگیرد. نظرت در این باره چیست؟ آیا در این باره توصیهای داری؟ </b></div></div></div></blockquote><div dir="rtl" name="abdee" style="background-color: white; padding-left: 25px; padding-right: 25px;"><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">ساقی قهرمان ـ تعریفها را ممکن است فرهنگ برای ما تعیین کرده باشد، اما حسها از فرهنگ نمیآید. ما حسهای خودمان را بر اساس آموزهها و عادتهای فرهنگی، و بر اساس ترسی که از سرکوبگری فرهنگ داریم، شکل میدهیم. آدم فقط زمانی شرمی عمیق و انسانی دارد، یا باید داشته باشد، که موجود دیگری را - و این شامل موجود بیجان هم میشود - آزار میدهد، عمر آن موجود دیگر را تلف کند، و جهان را برای گذران آسودهٔ آن موجود دیگر تنگ کند. یا او را میکشد بدون آنکه این کشتن برای زنده نگهداشتن فوری و مستقیم و بلافاصلهٔ خودش فایدهای داشته باشد. همهٔ شرمهای دیگر، ابزار فرهنگ برای تسلط بر ما است. اما کارخانهٔ ساختوپرداخت فرهنگ در آسمان نیست که دست ما به تولیداتش نرسد. فرهنگ را در همین زمین ساخته و پرداختهاند. دست ما به فرهنگ میرسد. فرهنگ را میشود نگاه کرد. نقد کرد. تغییر داد. متحول کرد. اگر شرمی که «مرد همسوجنسیتی دگرجنسگرا» را از دسترسی کامل به تن خودش، و آزادی عمل کامل در کسب و جذب لذت تنانه از بخشهایی از تن خودش محروم میکند، شرم فرهنگی است، که هست، من میگویم: یا او با این فرهنگ موافق است، و با تن دادن به این شرم، شخص خودش از دریافت لذت محروم میشود، که خب، بشود. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">یا با این فرهنگ موافق نیست. اگر موافق نیست، یعنی میداند این شرم برای سرکوب او و تسلط بر او به او آموزش داده شده، پس ریشههای شرم خودش را وارسی کند، شرم را از خودش دور کند تا از تمام ظرفیتهای کسبوجذب لذت تن خودش برخوردار باشد. ما نباید به جای او زحمت بکشیم. اگر چه آنقدر زحمت کشیدهایم و آنقدر متن و محتوا در جهان تولید شده که مرد هتروسکسوال میتواند به آسانی خودش خودش را آموزش بدهد.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">این کار را با همهٔ جوانب فرهنگ باید کرد، یا با همهٔ جوانب فرهنگ میکنیم. فرهنگ، همانقدر که ابزار معنا بخشیدن به زندگی جامعهٔ انسانی است، ابزاری است که برای تهی کردن زندگی شهروند از معناهای انسانی هم به کار میرود، و این مورد دوم را باید همیشه زیر نظر داشته باشیم تا زندگی ما را از معنا تهی نکند. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">و، از طرف دیگر، اگر بیاد بیاوریم که میدانیم و میخوانیم که ترس از کونی بودن و کونی شدن راه را به روی همجنسگراهراسی و همجنسگراستیزی باز میکند، و اساس تبعیض علیه دگرباشهای جنسی و جنسیتی، نابرابری دگرباشها در عرصهٔ حقوق بشری و شهروندی از همین فرهنگی میآید که کون مرد همسوجنسیتی دگرجنسگرا را از حیطهٔ لذت تنانهٔ او حذف کرده، و با این حذف او را تبدیل به سرکوبگر انسان دگرباش میکند، به جای آنکه وقت را روی شرم مرد همسوجنسیتی دگرجنسگرا از دسترسی به لذتهای کون خودش، یا شرم و هراس زنی که شریک جنسی یا شریک زندگی اوست او از کونی بودن او بگذاریم، برای گسترش بینش و دانش دگرباشهای جنسی جنسیتی از حقوق بشری و شهروندی وقت میگذاریم - همانطور که هم من و هم تو سالها زمان گذاشتهایم - تا آدم دگرباش با دست بازتر و امکانات بیشتری فرهنگ تبعیضگر و سرکوبگر و در نهایت قاتل را متحول کند و تغییر دهد و تبدیل به فرهنگی کند که راه را برای رواداری و گذران کامل تن و جان شهروند باز میگذارد؛ این از نظر من. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">من فکر میکنم ما به ترسها و توهمهای آدم هتروسکسیست و دگرجنسگراهنجار زیادی بها میدهیم. زیادی نگرانیم که احساساتش جریحهدار نشود. فرهنگ دگرجنسگراهنجار سرکوبگر است و تبعیض را اجرا میکند. عمر دیگران را با اعتقادات تبعیضگر خودش تلف میکند. وظیفهٔ جهان دگرباش جنسی جنسیتی، که عمر و حقوق بشری و شهروندیاش را همین زوج معصوم و شرمگین بالا که شما اشاره کردید، قورت میدهد نیست که به این زوج کمک کند از تن خودشان، تمام تن خودشان، لذت ببرند، لذت کامل ببرند. </div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl">فقط باید به مرد همسوجنسیتی دگرجنسگرا اشاره کرد که فرهنگ حاکم مورد قبول او، تن خود او را هم محدود و محروم کرده. به نظر من، توصیه که نه، شاید این اشاره برای آنهایی که هنوز نمیدانند، بس باشد. در عین حال در عرصهٔ اندیشه و ادبیات و هنر در این زمینه زیاد کار شده و زیاد منتشر شده. در دسترس است.</div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: center;"><b>پایان</b></div><div dir="rtl"><br /></div><div dir="rtl"><span style="font-size: x-small;">* ترمها و توضیحهای مربوط به هویتهای جنسی جنسیتی در پاسخهای چهار سال پیش من در ویرایشی که در می ۲۰۲۲ کردم، بهروز شدند.</span></div><div><br /></div></div><div style="text-align: center;">***</div><div style="text-align: justify;"> </div><div dir="rtl" style="background-color: #f5f7c3; padding: 20px; text-align: right;"><span style="color: #cc0000;"><b>بخوانید:</b></span><br /><span style="color: #cc0000;"><b><br /></b></span><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/12/blog-post.html" target="_blank">لذت از درد</a></b></div><div style="background-color: #f5f7c3; padding: 20px; text-align: right;"><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/07/blog-post.html">پورن ـ پداگوژی</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/09/blog-post.html">قدرت ـ لذت</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post.html">معادلهای از لذت ـ قدرت</a></b></div><div style="text-align: right;"><br /></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_19.html">سوزان سونتاگ و تخیل پورنوگرافیک</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_31.html">دموکراتیزه شدن فرهنگ و اختراع پورنوگرافی</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_2.html">پورنوتوپیا</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_28.html">میشل فوکو و اخلاق لذت</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/07/blog-post.html">پورن ـ پداگوژی</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/09/blog-post.html">قدرت ـ لذت</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/11/blog-post.html">خاطرات زنا</a></b></div></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><b><span style="color: #cc0000;"></span></b><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><div style="text-align: right;"><br /></div></div><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p><p dir="rtl" style="text-align: right;">روی تصویرهای زیر کلیک کنید تا نوشته ها قابل خواندن شوند.</p><div class="separator" style="clear: both; text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh9Si7MYZaron625iPT2-tC4XtvJN9JuOZKJE-n3nJlxXo7SJXKWPX1NpbD8KQOq1rJjshYQUDKTKOX-cahH13vYZgTM-cwPDI6EFTw_bt8BXgjOEN1VzZ9u2Wdmoo0NuOq9NkZKd9txG-cATMPrcajjuENQ3vn-7EC8-hp-yzboqYCwZ-fiW4TwpQxhQ/s498/poem-title.jpg" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="356" data-original-width="498" height="286" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh9Si7MYZaron625iPT2-tC4XtvJN9JuOZKJE-n3nJlxXo7SJXKWPX1NpbD8KQOq1rJjshYQUDKTKOX-cahH13vYZgTM-cwPDI6EFTw_bt8BXgjOEN1VzZ9u2Wdmoo0NuOq9NkZKd9txG-cATMPrcajjuENQ3vn-7EC8-hp-yzboqYCwZ-fiW4TwpQxhQ/w400-h286/poem-title.jpg" width="400" /></a></div><br /><div class="separator" style="clear: both; text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgDcewfK2Lj1xgMd37IecEzEE4rsaipDmfwFue2XfFyUQ0mEMV92iAURZu_kMVeXm8-jMsE11O0tekbUiqMvXCncEjlpE8Y7iFoUal6djZRLMS6JGoBiAoCnBk2wgtsh1-aGWGAADTGXXLelmyeHXBrhZZeCoJzkSfN3JxvKQJAT7hIQ47n-RBgmvggtA/s831/saghi_10.png" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="831" data-original-width="498" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgDcewfK2Lj1xgMd37IecEzEE4rsaipDmfwFue2XfFyUQ0mEMV92iAURZu_kMVeXm8-jMsE11O0tekbUiqMvXCncEjlpE8Y7iFoUal6djZRLMS6JGoBiAoCnBk2wgtsh1-aGWGAADTGXXLelmyeHXBrhZZeCoJzkSfN3JxvKQJAT7hIQ47n-RBgmvggtA/w240-h400/saghi_10.png" width="240" /></a></div><br /><div class="separator" style="clear: both; text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj_9wOYMdCy09Gts6WMb784mnVx17No6ymPpnnyIFU-qoa7PPpxqEYk46pczlEdIpBcZ9VLnYE6Snd2Lr-U1fypUK-DgUWc1GEJaNqfoGuH0rNQqi7laXHGiASqk8znJNj0gixERYs7FgOgH-Erg7t-E2opoRhraGeb52qDgYDEBfZaoAjKBSQfB-dOQA/s718/saghi_11.png" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="718" data-original-width="498" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj_9wOYMdCy09Gts6WMb784mnVx17No6ymPpnnyIFU-qoa7PPpxqEYk46pczlEdIpBcZ9VLnYE6Snd2Lr-U1fypUK-DgUWc1GEJaNqfoGuH0rNQqi7laXHGiASqk8znJNj0gixERYs7FgOgH-Erg7t-E2opoRhraGeb52qDgYDEBfZaoAjKBSQfB-dOQA/w278-h400/saghi_11.png" width="278" /></a></div><br /><div class="separator" style="clear: both; text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhZq_N5jpUJty3VJGfwwazwX85PuxZ3GoehMApZHuowPXzZgtElwqbUnjOALaPqaSQFEH_znC92I8hx6Jw6hscgVN0hBZnXVqCOHMyEJ5_kLRYHlHegzPsoU5sNxJGeY_NOEWdg_GwpwuhlgVgUkixXmTM9FSUzEjXYQeAl70norF8XR_izohGLvMrxUA/s715/saghi_12.png" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="715" data-original-width="498" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhZq_N5jpUJty3VJGfwwazwX85PuxZ3GoehMApZHuowPXzZgtElwqbUnjOALaPqaSQFEH_znC92I8hx6Jw6hscgVN0hBZnXVqCOHMyEJ5_kLRYHlHegzPsoU5sNxJGeY_NOEWdg_GwpwuhlgVgUkixXmTM9FSUzEjXYQeAl70norF8XR_izohGLvMrxUA/w279-h400/saghi_12.png" width="279" /></a></div><br /><div class="separator" style="clear: both; text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi4xk5-YnfqVifz6EMD2RSTgo0wUJbpUE4KhxsbI2lvZCEndH33sJ_76fcsOPhuBt-pKUvDEBpuZBqZFTc2LgPoKrpPpFJYqgxWIE65H77cXn-3jP-MiE0IGV5MslRSQnICkpE2aLl45xFh1tlOQ0mIQyKqex_0zYzMYJj4rFmflp21jlkfUu5rHxvybQ/s702/saghi_13.png" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="702" data-original-width="498" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi4xk5-YnfqVifz6EMD2RSTgo0wUJbpUE4KhxsbI2lvZCEndH33sJ_76fcsOPhuBt-pKUvDEBpuZBqZFTc2LgPoKrpPpFJYqgxWIE65H77cXn-3jP-MiE0IGV5MslRSQnICkpE2aLl45xFh1tlOQ0mIQyKqex_0zYzMYJj4rFmflp21jlkfUu5rHxvybQ/w284-h400/saghi_13.png" width="284" /></a></div><br /><div class="separator" style="clear: both; text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhUv0VZhay2JKG30e7y0OKl3q25jcWvAcF4iPFkuU12bn_89XEg-GGV5QjFDvRKWZmTVCt8LALgSAi_uyICqITBwP3cl_B4tlznQ7OBhg6b46Qj-qQj36w64nEfO1EEwb3s5LkZaQRSDFpF8-C67Ht57XQh4zmQIo0ZBuzCu6S0T1OyLMbQT-Y2KdQRvg/s821/saghi_14.png" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="821" data-original-width="498" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhUv0VZhay2JKG30e7y0OKl3q25jcWvAcF4iPFkuU12bn_89XEg-GGV5QjFDvRKWZmTVCt8LALgSAi_uyICqITBwP3cl_B4tlznQ7OBhg6b46Qj-qQj36w64nEfO1EEwb3s5LkZaQRSDFpF8-C67Ht57XQh4zmQIo0ZBuzCu6S0T1OyLMbQT-Y2KdQRvg/w242-h400/saghi_14.png" width="242" /></a></div><br /><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p>
</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-67066981944376716592018-12-28T09:36:00.000-08:002018-12-30T04:09:02.818-08:00لذت از درد<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 30px;">
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="color: magenta;">لذت از درد</span><span style="color: white;"> | </span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="color: magenta;"><br /></span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="color: magenta;"><br /></span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>پریا فروزانفر د</b>ر گفتگویی با<b> عبدی کلانتری</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<blockquote class="tr_bq" style="text-align: justify;">
آشنایی من با پریا فروزانفر چندین و چندساله است، میان سفرهای متعدش در اروپا و ایران و ایالات متحده، آخرین بار که به یکی از شهرهای ساحل غربی ایالات متحده و بعدتر به نیویورک سری زد از او تقاضای یک مصاحبه کردم برای سلسله یادداشتهایی که تصمیم داشتم با عنوان «پورنبلاگ» به چاپ برسانم و این مصاحبه در دو شهر در دو نوبت در زمستان ۲۰۱۷ انجام شد. در دیدار دیگری با او که به تازگی در شهر آمستردام صورت گرفت، صحبتهای تازهای کردیم که به متن اضافه شد. پاسخها را بدون تغییر و بدون ویراستاری، عیناً و دستنخورده با جملهها و عبارات خود او خواهید خواند. به خاطر صداقت، صراحت، و جسارتِ این دوستِ خوب در کلام و کردار، و به خاطر فرهنگ گستردهی ادبی و هنریاش، ستایش و احترام مرا همیشه و اینبار بیش از پیش همراه داشتهاست. برای رعایت حریم خصوصی و حفاظت از تعرض، از نام مستعار سود گرفتیم. /// عبدی کلانتری، زمستان ۲۰۱۸</blockquote>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="color: #cc0000;"><b>نقل این مصاحبه یا بخشهایی از آن در رسانههای چاپی، رسانههای اجتماعی، و سایتهای اینترنتی اکیداً ممنوع است.</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: اولین پرسش من راجع به رابطهی درد و لذت است. اول اینکه «سَروَر» (master) چه وسایلی را برای اِعمال درد به کار میگیرد، تصمیم با کیست، و شروع کار به چه صورت است؟ صحنه را چگونه میشود توصیف کرد؟ آیا برای برده یا «ساب» مکانیسمی برای کنترل و دخالت وجود دارد؟ سرور چگونه اِعمال درد را مدیریت میکند؟ تجربهی شخصیِ تو در این نوع جلسات چه بوده؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><br /></b></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: در کلیت، یک رابطهی بیدیاسام (<span style="font-size: x-small;">BDSM</span>) و یا عموما وقتی که رابطه قسمی از سادو-مازوخیزم در خود داشته باشد و بر سر آن توافق شده باشد، پای ایجاد و دریافت درد به میان میآید. برای من، تنها در این حالت است که درد با لذت رابطه پیدا میکند، یعنی من که «ساب» (sub) یا «پیاده» هستم، درد را از کسی میگیرم که پیش از آن با او توافق کردهام این درد را به من بدهد. در غیر اینصورت، برای من لذتبخش نخواهد بود و اضطرابآور است. البته که اِلِمان ریسک هم همیشه برای من عنصری کششی بوده، اما بعدتر به آن خواهیم پرداخت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
خب، معمولا سوار از پیاده انتظارات خاصی دارد («دام» از «ساب» - سوار و پیاده برابرهای پیشنهادی من هستند و قطعا بهترین انتخاب نیستند اما به گمان من بار معنایی را منتقل می کنند.)، و هر رابطهای هم خودش تعیین میکند که این دیسیپلینها و قوانین به چه شکل است. برای همین من فقط از تجربهی شخصی خودم صحبت میکنم که در محیطهای خانگی بوده و نه در سیاهچالها. سرور میخواهد که بدن من برای سکس آماده باشد. برای بعضی این از همان ورود به فضا، خانه، اتاق، شروع میشود. انگار که بدن من باید همواره آماده باشد برای اجابت فرمانها و قوانین بین ما و نیازهای سرور.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما مشخصاً در مورد درد، معمولا داد و ستد درد جزو مراحل ابتدایی معاشقهست. یعنی سوار پس از بازرسی کلی بدن، پیاده را در حالتی که میخواهد قرار میدهد. مثلا بعضیها از سازههای (X) شکل استفاده میکنند، بعضی ها به تخت میبندند، بعضی ساب را روی زانوی خود میگذارند و … سرور (سَرَور همان «ارباب» یا «سوار» است، به فرنگی «مستر» یا «دام»؛ در برابر برده یا پیاده که میشود «سلِیو» یا «ساب»)، سرور میتواند در محیطهای خانگی با بندهای مخصوصی که برای تختخواب طراحی شدهاند مرا به تخت ببندد، هر چهار مچ دست و پا. در حالی که کونم بالاست، زانوها جفت یا کمی باز، یا گاهی در حالی که روی کمر خوابیده و پاهایم باز است و یا بالاست. گاهی یک توپ کوچک هم در دهانم گذاشته میشود. این یعنی در موقعیتی قرار گرفتهام که هیچ اختیار عملی ندارم، بدنم کاملا در اختیار و زیر نظر سرور است. مکانیسم کنترلی برای ساب در این صحنه بهخصوص وجود ندارد. من معتقدم که در کلیتِ یک رابطهی سوار/ پیاده، پیاده دارای قدرت و اختیار هست، اما در جایی ورای صحنه سکس. در واقع صحنه سکس جایی هست که هر دو سوژه کاملا در نقش خود فرو میروند، یا بهتر بگوییم بیرون میآیند، و ساب سلب اختیار شده و اراده خود را بدست دام میسپارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تنها دستاویز من در این شرایط یک کلمه است، که به عنوان «سیفورد» یا واژهی امن انتخاب میشود و چنانچه آن را به زبان بیاورم، سرور از کار میایستد. به گمان من اینکه این کلمه چه چیز باشد، چیزهای زیادی از رابطه و شخصیت افراد میگوید. خیلیها به همان (slow) و (stop) برای یواشتر و توقف بسنده میکنند، عدهای (yellow) و (red). اما بعضی سوار و پیادهها میخواهند واژهی منحصر به زوج خودشان را داشته باشند که القای رابطه خاصتر و صمیمیتری بکند. اما در آن لحظاتِ درد باید در نظر داشت که خیلی هم نمیتوانید به خودتان فشار بیاورید تا یادتان بیاید کلمه چه بوده! برای همین باید واژهی سرراستی انتخاب کرد که به زبان آوردنش میان جیغ و ناله ممکن باشد.<br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhJGxthUPzazJ8_r5VxZ2GLnUB5g0mvhjEggTLr9dBktMMucyGkn_Xltr8VIpqBhS3Ys0ou_3wtrvWVQco_d_tNKdhKFCDb0mqdQ6xJ8H37pz0G3mkIkVsZScPSJLpJaOhhkE4otHaIq3ix/s1600/abdee_kalantari_p_blog_009_a.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="519" data-original-width="742" height="278" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhJGxthUPzazJ8_r5VxZ2GLnUB5g0mvhjEggTLr9dBktMMucyGkn_Xltr8VIpqBhS3Ys0ou_3wtrvWVQco_d_tNKdhKFCDb0mqdQ6xJ8H37pz0G3mkIkVsZScPSJLpJaOhhkE4otHaIq3ix/s400/abdee_kalantari_p_blog_009_a.jpg" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<span style="font-size: x-small;">عکس از <b><a href="https://www.jbwphotography.com/">جاشوا بلک ویلکینز</a></b></span></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یکی از سرورهای من اجازه میداد که انتخاب کنم با چه ابزاری کار کند. خودش از این اختیار معکوسی که به من میداد خیلی لذت میبرد. البته من هم میبردم. گاهی خیلی در جزییات میرفت و میگفت از بین ترکهها کدام، از بین شلاقها کدام و از بین کمربندها کدام. و خب البته باید همه را امتحان میکرد تا مطمئن باشد جواب من دقیق است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
محبوبترین اندام برای اعمال درد کون است. و پس از آن نوکپستانها، کُس و صورت. سرورهای حرفهای میدانند که چطور درد را ایجاد کنند. کلاس و دوره برای اینکار وجود دارد که هر کسی میتواند بگذراند. همه جای کون بدرد کتک نمیخورد و اگر روی استخوان بالای لگن یا انتهای ستون فقرات ضربه زده شود صدمه میزند. معمولا از برجستهترین جای گردی کون تا زیر آن و رانها یعنی درست جایی که مینشینیم برای کتک مناسب است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
سرور معمولا با ضربات کوتاه، سبُک و پیاپیِ دست یا ابزار شروع میکند که پوست را تحریک و ذهنِ ساب را آماده کند. بسته به آنچه سلیقه است، یکی از سرورهای من با ترکه شروع میکرد، یکی با دست برهنه و یکی با شلاق ریشهای. بعد از دو سه دقیقه، ضربهها دقیقتر و محکمتر میشوند. در اینجاست که من حس میکنم درد اصطلاحاً در حال بالا رفتن (build up) است و کمکم به آستانهی تحملم نزدیک میشود. در این وضعیت ممکن است دست و پا بزنم یا پیچ و خم به بدنم بدهم که ضربه به همان نقطه قبلی نخورد، چون این خیلی دردناک است و سرورهای سنگدلتر معمولا به یک نقطه چندین بار ضربه میزنند. به تجربه متوجه شدم که درست در جایی که فکر میکنم تحملم تمام است و الان است که واژهی امن را بگویم، حس میکردم که ناگهان تحملم بالاتر میرود. حسی مانند خلسه. بعد در خواندن یادداشتهای سابهای دیگر متوجه شدم که مکانیسم کتک چطور کار میکند. بدن شما در تحمل درد به طور منظم و در سیکلهای مشخص اِندورفینز رها میکند (endorphins) که مثل مُسَکن عمل میکند، آستانهی تحمل درد بالاتر میرود و یک حس نشئگی در شما ایجاد میشود. اصطلاحاً شما از درد نشئه میشوید. بدن میتواند هر ده دقیقه یکبار یک لود اندورفینز منتشر کند و سرورهای با تجربه با کنترل و بازی با این وضعیت است که صحنه کتک زدن را تبدیل به یک نمایش زیبا و دقیق از کنش دو بدن میکند که، درد، لذت، خستگی، آدرنالین و اندورفینز را در هم میآمیزد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما این به این معنی نیست که آستانه درد تا بینهایت بالا میرود. بدن محدودیت دارد. من سروری سادیست داشتم که حتما تا جایی پیش میرفت که من از درد به هقهق بیفتم. بخشی از جایزهای بود که به خودش میداد. یا در واقع من به او میدادم. اما برای بعضی دیگر این مراسم یک شروعی دارد، یک اوجی و یک فرودی.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چیزی که برای من این مراسم را جذاب میکند صبر و حوصلهی سرور است. شتابزدگی کار را خراب میکند. همچنین، بنابر طبیعت چنین رابطهای، چند جلسهای طول میکشد تا سرور و برده بتوانند بدن همدیگر را اصطلاحاً بخوانند. یکی از سرگرمیهای سرور این است که متوجه شود بدن برده کجاها حساس است، آستانهی تحملش چیست، چه چیز را دوست دارد، همهی اینها. همینطور برعکس برای ساب، و اینکه حدس بزند سرور چطور قرار است غافلگیرش کند، چه چیز رضایت او را میآورد، چطور میتواند مراسم را به دلخواه خود پیش ببرد... لااقل برای من همه اینها جالب است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در شرایطی که من در بند هستم، حتی چشمهایم هم پوشیده است، و دهانم بسته، تمرکز من عمیقاً روی حرکات سرور است، اینکه کی کتک را میزند و ضربهی بعدی کی خواهد بود. حس حضور او که دور من میچرخد و آماده ضربه بعدی میشود.</div>
<div style="text-align: justify;">
مراسم کتک چه خفیف و چه شدید بخش خیلی متداولی در سکسِ کینکیست و بسته به شدت سادو-مازو بودن رابطه و فتیش افراد، ممکن است در آن پیش بروند. ضربههای شدید روی کس و چوچوله (کلیتوریس) میتواند خیلی خیلی دردناک و ناخوشایند باشد و سرور حرفهای معمولا ضربههای خفیف به این بخش میزند. مگر اینکه هر دو طرف در کار تجربهی درد افراطی باشند که بحث آن جداست و من هم تجربه ندارم. بعضیها بازی پرتنش و طولانی ویبراتورها روی این ناحیه و کنترل ارگاسم را خیلی دوست دارند. ضمناً من هیچوقت جز یکبار برای امتحان از شوکدهندههای الکتریکی استفاده نکردم و برایم اصلاً جالب نیست. یادآور باتونهای برقیست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یک چیزی را باید اشاره کنم اینجا که نمیدانم مناسب این مصاحبه هست یا نه. جلسات اولی که من از یک سرور حرفهای کتک خوردم برایم یک جنبهی آزاردهنده داشت و بیشتر از یک درهم شکستگی جسمی بود. من هرگز زندان نرفتهام و مصیبت دستگیری نداشتهام. اما از کشوری میآیم که در آن شکنجه در زندان و بازجویی فراگیر است و من گزارشها، متنها و شعرهای زیادی از شرح شکنجه در زندانهای ایران خواندهام. در میانه کار و استیصالی خودخواسته، این تصویرها به سراغم آمد و من از تصور آن فشار و تنش فیزیکی-روانی برای زندانی که وضعی ناخواسته است به گریه افتادم. ذهن من بیاراده این تصاویر را بر هم انداخت. طول کشید تا توانستم این فضاها را از هم جدا کنم. واقعیت این است که فرهنگ «بی دی اس ام» مشخصاً از فرهنگ مسیحی شاخه گرفته و حتی زیباییشناسی و داینامیک آن به این فرهنگ برمیگردد. اما برای من هم که تجربه زیستی متفاوتی دارم، انگار یک گونه کانتکست-سازی (بسترسازی) لحظهای شکل گرفت.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یک قسمت اصلی لذتبخش این مراسم پس از آن است که جای کتکها کبود میشود و اصطلاحاً سوار بدن پیاده را نشانهگذاری کرده است. این به این معنی است که نه تنها این بدن میگوید که کسی اختیارش را دارد، بلکه از مهارت سوار هم سخن میگوید. ضمن اینکه با هر حرکت و هر نشستن و درد دوبارهی آن اندام، به پیاده هر کجا که باشد یادآوری میشود که اختیار دست کیست و همه مراسم تداعی میشود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پس از اتمام مراسم کتک، که برای هر دو طرف برانگیزاننده است، معمولاً ارباب وارد مرحله دیگری میشود. من به تجربه دریافتم که درد، واژن مرا خیس و آمادهی گاییدن میکند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: به فکر منرسید همین ابتدای مصاحبه، ما به تفاوت زندگی خصوصی و نقش اجتماعی اشارهای گذرا داشته باشیم. صراحت تو در توصیف موقعیت «مراسم کتک» و استفاده از واژههای «رکیک» ممکن است در ذهن خوانندهی ناآشنا با این مقولات (به ویژه مردها) این تصور را به وجود آورد که ما با یک زن از مقولهی «آسان» و «دم دست» و «اون کاره» و از این قبیل روبروییم، از آن تیپ زنهای جوان که سکسی لباس میپوشند، روی اینستاگرام و رسانهها عکسها و ویدئوهای اغواگر و تحریککننده میگذارند و غیره. در حالیکه داستان کاملاً برعکس است. آدم میتواند در زندگی اجتماعی مثل بیشتر مردم برود دفتر و اداره، کار رسمیاش را بکند، از لحاظ کاراکتر و شخصیت کاملاً مستقل، مسلط و صاحب کنترل باشد، به هیچ وجه از مردی دستور نگیرد، و اساساً نقش اجتماعی او مطلقاً هیچ ارتباطی به «ساب» بودن او در جلسات خصوصی نداشته باشد. من با شناختی که از دوستیِ چند ساله با تو دارم میدانم که در آن قالبهای کلیشهای قرار نمیگیری. آیا میتوانی کمی دربارهی تفاوت این دو حوزهی خصوصی و اجتماعی و طرزی که خودت در این دو حوزه حرکت میکنی توضیحی بدهی؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: خب، من مدتها فکر کردم دربارهی اینکه چه رابطهای بین نقش اجتماعی و نقشی که فرد در صحنهی سکس دوست دارد بپذیرد وجود دارد. مثلاً، این باور وجود دارد که مردان قدرتمند، رییسها، بانکدارها، تاجرها و کسانی که مجبورند اتوکشیده و جدی هر روز سر کاری بروند که زیردستهای زیادی دارند و با قدرت سروکار مستقیم دارد، دوست دارند که در محیط خصوصی کسی به آنها دستور بدهد، شلاقشان بزند و تحقیرشان کند. آمار میگوید بله، خیلی از این مردها پول میدهند که حتی صرفاً تحقیر کلامی بشوند، عموماً از طرف یک زن خُبرهی این کار، اصلاً یک شغل در صنعت پورن است. اما این نتیجهگیری را نمیتوان تعمیم داد به اینکه هر کسی آینهی نقش اجتماعیاش را در اتاق خوابش دارد، یا عکس آن چیزی هست که در اجتماع نشان میدهد. در مورد هر کسی متفاوت است اما حتماً ارتباطی بین تربیت اجتماعی-روانی فرد و رفتار جنسی او وجود دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در مورد خودم حرف میزنم. بله در مقیاس ایران، من در یک خانوادهی نسبتاً با فکر باز بزرگ شدم. مادر من ناراحت بود از اینکه بخاطر زن بودنش موقعیتهایی بر او محدود شده و ما را تشویق میکرد که کاری را که میخواهیم بکنیم. هر چند هم او و هم پدرم در نوجوانی من، گاهی طرف عُرف را میگرفتند، اما در مجموع یاد گرفتم از بچگی که زن بودن من موجب موقعیتهای متفاوت میشود اما دلیلی ندارد جلوی من را بگیرد. در نهایت کار عجیبی در این باره نکردم، مثلاً قهرمان ورزش بشوم یا مهندس معدن، اما این خوی چانهزنی با مردان در من شکل گرفت. از بچگی باید جمع پسرخالهها و پسرداییها را قانع میکردم که بازیای بکنند که من هم بتوانم بازی کنم. فوتبالم خوب نبود. گاهی میگذاشتند در دروازه بایستم اما اصولاً از فوتبال هم خوشم نمیآمد و دلم میخواست راضیشان کنم بیایند یک بازی دیگر بکنیم. این جمعهای مردانه برایم در بچگی یککمی میستری (رمز و راز) داشت. در روابط بین مردها دقیق میشدم و سکوت میان آنها در معاشرت یا هنگام ورق بازی در مقایسه با آشپزخانه پرحرف مادرها و خالهها برایم عجیب بود. بزرگتر که شدم فهمیدم رازی وجود ندارد. این دو گروه زن و مرد بر اثر ساختار سنتی و مردسالار و تاثیر آن روی من و آن جمع های خانوادگی به طور معمول از هم جدا شده بودند و یک تصویر ستایش شده و دیگری کم ارزش خوانده شده. اما این به من یاد داد که قرار نیست چون زن هستم همیشه در جمعهای زنانه بمانم. این وضعیت شکل لباس پوشیدنم را هم تحت تاثیر قرار داد. در نوجوانی ترکیب عجیبی بودم از شلوار شش جیب و آرایش غلیظ. در کنار دخترها رفتارم زمختتر و اصطلاحاً پسرانهتر میشد و در کنار پسرها زنانگیام پررنگ میشد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یادگرفتم که میتوانم به شیوهی خودم زن باشم، نه آنچیزی که عامه از زن توقع دارند، یا حتی چیزی که زنان دیگر از من توقع دارند. مثلاً این ایده باب شده که با بدن خودت راحت باش و یا خیلی از فمنیستها به نشانهی این تفکر موهای بدن خود را رها میکنند و یا این باور را تبلیغ میکنند که مثلا موی زیر بازو و کُس شما طبیعی است و میتوانید بگذارید باشد. خب، این باور منی را که زن خاورمیانهای هستم یا نژادهای پرموتر را درنظر نمیگیرد، یک جور چشمپوشی و تکبُعدینگری درش هست. من بهخاطر نژادم پرمو هستم. در شهر گرمسیر هم زندگی کنم که اصلاً عذاب است. زن کمموی نژاد سفید بیاید برای من تکلیف کند که این نشانهی فمنسیت بودن توست، من هرگز توی کتم نمیرود. ترجیح میدهم که موی تنم را اصلاح کنم، به خود من در وهلهی اول لذت جنسی بیشتری میدهد. یا مثلاً میگویند اگر اضافه وزن داری عیبی ندارد، تاپ کوتاه و شلوارک بپوش. این اشکالی ندارد وقتی که ما از آن طرف هم کمپانیهای تولید غذای ارزان و بیکیفیت را و امکانات عمومی خیلی کم سلامتی و بیمه را مداوماً زیر سوال ببریم که این بدنهای بسیار دفرمه شده با وزنهای خیلی زیاد را موجب شدهاند و بعد هم تبلیغ با بدنت راحت باش میکنند و لباسهای مزخرف هم میفروشند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
هیچوقت کفش پاشنهبلند یا پیراهن چسبان آنچنانی نپوشیدهام، شاید یکی دوبار در کل زندگی. اما نمیگویم که کسی نباید بپوشد یا این سکسی بودن نیست. سکسی بودن برای من به شکل غریزی و روانی مفهومی دارد سوای از آنچه کیم کارداشیان آنرا معرفی میکند. برای من بدن روتوش شده با اندامهای جنسی اغراق شده نمایانگر ایدههای ذهنیت مردسالارانه است که زن را موهبتی برای خوشبختی و دمی حال خوب داشتن میبیند. انگار که زن، صرفا برای الهامبخشی و فراغت از کار «جدی» و دشواریِ زیستنِ مردان وجود دارد. برای من اینها اصلاً جالب نیست و رقتانگیز هم هست. جنبهی اروتیکی ندارد. «سیکس پک» و بازو هم هیچوقت برای من اولویت سکسی نبوده. برای من پرفورمنس، منش، هوش و پاکبازی اهمیت جنسی بیشتری دارند. گونهی انسانی بهرحال پیچیدهاست و رفتارهای جنسی پیچیدهای هم دارد. خیلی از انسانها در زندگی روزانه «وانیلی» رفتار میکنند (بدون چرخش، گره و واژگونی رفتاری و جنسی) و در زندگی زیرزمینی جنسی خود، کینکی هستند. صبح به صبح سر کار میروند و شبها به غارهای خود یا غارهای جمعی خود پناه میبرند. همه اینها به تعادل کمک میکند و بخشی از زندگی بزرگسالیست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در زندگی اجتماعی استقلال و تفکر مستقل برای من خیلی احترام دارد. دوست دارم به آن سمت حرکت کنم. تحمل سیستم طبقاتی برایم دشوار است. تبعیض سیستماتیک موجود علیه زنان برایم ناپذیرفتنی و بسیار ترسناک است. تحقیر در محیطهای اجتماعی بخاطر جنسیتم را اصلاً نمیخواهم تحمل کنم. در سالهای زندگی در ایران، این بار بزرگتر هم بود. مداوماً باید خودت را ثابت کنی، کوتاه نیایی و یک نفس با جامعهی تا مغز استخوان مردسالار بجنگی، درحالی که یک روسری هم روی سرت هست. اگر ذرهای پس بکشی، اول از همه گناه و عذاب وجدان از این کوتاهی که در گرفتن حقات و احیاناً همراهی با بقیه زنان سرکوب شده کردهای یقهی خودت را میگیرد و حالت را بد میکند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
برای منی که در جامعهی ایران بزرگ شدهام، پیشفرضها و چالشهای زیادی وجود دارد که یک زن با آنها روبروست. مثلاً فرض کنید که دو نسل قبل از من، مادر بزرگم از پدر بزرگم کتک میخورده. این خشونت خانگی بوده و در آن زمان تا حد زیادی عرف محسوب میشده. حالا من به فاصلهی چند دهه از آن دوران، از یک طرف باید برای حقوق برابرم بجنگم و از طرف دیگر در اتاق خواب ممکن است کتک خودخواسته بخورم. خود این خیلی درگیری درونی برای من ایجاد میکند. گاهی حتا خود من هم فکر میکنم شاید «مشکلی» در کار است. در حالیکه باید بدانیم «مشکل» در تقاضاهای جنسی ما نیست؛ مشکل، یا من ترجیح میدهم بگویم گره یا پیچ جای دیگری در گذشتهی ما وجود دارد. برای همین به نظر من «بی دی اس ام» خیلی اوقات جنبهی رواندرمانی به خود میگیرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من کشف کردم که در اتاق خواب، میتوانم به سَرَور مرد اجازه بدهم که کنترل مرا بدست بگیرد، بدون اینکه احساس گناه کنم. سکس در اینجا یک صحنهی توافقی است و ما صرفا «نقش» یک سوار و یک پیاده را داریم. این برای من یک رهاییست. انگار که از زندگی واقعیام و نقش اجتماعیام مرخصی گرفته باشم. ناگهان موقعیت واژگون میشود. من میتوانم یک بازیچه برای سرورم باشم، یک ابژه. و حتی این نکته که این دقیقاً مخالف نقش اجتماعی من است حسی از «خلاف کردن» به من میدهد که خیلی مرا تِرنآن (تحریک) میکند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به مرور دریافتم که کمی ساپیوسکسوآل هستم (Sapiosexual) هستم، مردان باهوش برایم جذاب هستند. تا حدی هم سختکوشی و خوب بودن در زمینهی کاری برایم برانگیزاننده است، همینطور تسلط بدنی. خب خوشبختانه، بیشتر مردان باهوش، یک سرور خوب بودن را هم مثل فنی میبینند که باید در آن استاد شوند و همین ماجرا را جذاب میکند و من هم سود خودم را میبرم!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما همهی اینها یک نکته دارد و آن هم این است که در گام نخست، این من هستم که با اختیار خودم وارد این بازی کنترل قدرت و ابژه شدن شدهام. در واقع من با همدستی با مرد سرور، توافق کردهام که بدنم را، و در شکل خیلی محدودی روانم را از آنجا که کمی مازوخیست هستم، ابژه کنم. اگر این اختیار اولیه وجود نداشته باشد، بازی بیمعناست و فرقی با اتوریتهی نظام مردسالار که روسری سر شما میکند بدون آنکه نظرتان را خواسته باشد ندارد. آن اتوریته را باید بیوقفه زیر سوال برد و واژگون کرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
این واژههای جنده، اونکاره و مانند اینها که شما گفتید، انگهایی است که فکر مردسالار به زن میزند چون اساساً پیشفرض این است که اگر زنی خواستهی جنسی داشته باشد و به دنبالش برود، این وقاحت است و برای مرد برعکس، تواناییست. تنفروشی به نظر من تحقیر نیست، اگر از سر اجبار باشد یک پدیدهی اجتماعی است و باید آسیبشناسی شود، اگر از سر انتخاب باشد هم مانند مشاغل دیگر باید مورد حمایت قانونی و مدنی باشد. زنی عادی هم که به دنبال تخیلات جنسی خود هست نباید شرمنده باشد. شرمندگی و رسوایی زمانی است که شما در این راه به کسی آسیب بزنید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من به سکس مشتاقم اما نه با هر کسی مسلماً. این چیزی است که تجاوزگران میگویند: دامنش کوتاه بود، پس دلش میخواست، ما هم تجاوز کردیم. نه! ابداً! جواب این است: دامنش کوتاه بود، شاید هم دلش میخواست، اما نه با تو! نه یعنی نه. من به سکس خیلی فکر میکنم اما وقت ندارم همیشه سکسی باشم (خنده) اصلاً تلقیام فرق دارد. این تفکر که چون زن هستم حق ندارم از واژهی کیر استفاده کنم را باید ریخت دور. اسم این اندام در فارسی ساده (نه حتی سخت!) کیر است. عیبی هم ندارد گفتنش.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
البته در کشوری که چهل سال است وانمود میکند سکس اصلاً وجود ندارد و پیش از آن هم فقط در پستو بوده و اندکی که بیرون زد، کسی آن را برنتافت، واژههای مربوط به سکس و زبان آن هم محدود میمانند. مثلاً ما انواع واژهها با بارهای مختلف برای واژن داریم در زبان انگلیسی. که میتوانند رکیک، مؤدب، علمی و … باشند. در فارسی خیلی محدود است چون فرهنگش محدود است.<br />
<div style="text-align: center;">
<br />
<iframe allow="accelerometer; autoplay; encrypted-media; gyroscope; picture-in-picture" allowfullscreen="" frameborder="0" height="290" src="https://www.youtube.com/embed/t9Dhj4GPF4U" width="480"></iframe></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: center;">
<b><a href="https://youtu.be/t9Dhj4GPF4U">Tula : Wicked Game</a></b></div>
<b><br /></b>
<b>عبدی کلانتری: دقیقاً از چه زمانی به این درک رسیدی که یک «ساب» هستی، یا ترجیح میدهی باشی؟ کنجکاوی من معطوف به پروسهی شناخت و خودشناسی است، یعنی جنبهی معرفتی ِ رابطهی لذت/قدرت. آیا این «هویت/شخصیت» برای تو یکباره کشف شد، یا یک روند تدریجی و آرام بود؟ چه مدت از این آگاهی گذشته؟ آیا این حالت مکاشفه به نقطهی ثابتی رسیده، یا کماکان ادامه دارد و سفری به درون ناشناختههاست که احساس میکنی نباید متوقف شود؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: دریافت من از گرایشات جنسیام و آنچه میپسندم یک پروسهی مداوم است و بله هنوز ادامه دارد. زمان مشخصی نبوده که دریابم که ساب هستم. معمولا در سن پایین که کنجکاوی و کنش جنسی شروع میشود همه چیز غریزی است و بعدها دست و پای آدم با عرف و «دیگریِ بزرگ» و آموزش و صنعت پورن و غیره بستهتر و در مواردی بازتر میشود.</div>
<div style="text-align: justify;">
برای من هم از کودکی یک تصوراتی وجود داشت. پس از کشف اینکه سکس چیست، یا بهتر بگویم در ایران دههی هفتاد (هجری شمسی)، بچه چطور بهوجود میآید، ذهنم خیلی درگیر بود. البته نوجوان هم بودم و مشتاق! در ذهنم مهمانیهایی تصور میکردم که همه همدیگر را لمس میکنند، و خوب یادم هست که تصور میکردم خوب است در گوشهای بسته شده باشم و پاهایم برای استفادهی دیگران باز باشند. حالا شما تصور کنید تنها منبع تخیل من بجز فیلمهای هالیوودی و بوسههای کوچکی که گاهی از لای تیغ سانسور درز میکرد، یک کتاب عکاسی لخت و اروتیک بود که نمیدانم چطور وارد خانهی ما شده بود. کتابی بزرگ و نسبتا قطور، پر از زنان برهنه در ژستهای مختلف. برای من گنج بود! در یکی از کشوهای لباس پدرم کشفش کرده بودم و مدتها دزدکی به عکسها خیره میشدم. اما عکسی از بدن برهنه مرد در آن نبود. بعدها بود که دیدم آن تصورات من را آدمهای دیگر هم دارند و اورجی و سکسکلاب و همهی اینها وجود دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اوایل تجربههای جنسی بیشتر سوییچ بودم. هم به زیر میرفتم و هم بالا مداوماً. اما به مرور متوجه شدم که دوست دارم قدرت به من اعمال شود و اختیارم محدود شود. در ایران دههی هفتاد و هشتاد منبعی برای اینکه رفتار جنسی را یاد بگیری وجود نداشت بجز پورن که آن هم به مکافات در دسترس بود. هنوز هم نه فقط در ایران بلکه حتی بیشتر دنیا منبع اصلی آموزش سکس برای مردم صنعت پورن است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پس از مهاجرت نسبت به مفهوم درد در صحنهی سکس که تا پیش از آن برایم جالب نبود کنجکاو شدم. خب، به گمانم هر چه آدم بزرگتر میشود و شخصیت اجتماعی و دریافتش از فرهنگ پیچیدهتر میشود شخصیت جنسیاش هم لایهلایه میشود. اصلاً برای من ایدهی تنبیه خود پیش آمد، اینکه من گاهی تنبیه لازم دارم، یا ایدهی بازیچه (toy) بودن. خیلی وقتها میبینم چیزی را میخواهم و تجربه میکنم و لذت میبرم. بعد فکر میکنم که دلیلش چه میتواند باشد، از کجا میآید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
همهی اینها لایه لایه شکل گرفت و هنوز هم این مکاشفه ادامه دارد. در کل میتوانم بگویم یک «برت-ساب» هستم، میشود گفت یک پیادهی چموش. (خندهی بلند)</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
معمولاً از کسی که پاپیش میگذارد سرور من شود میپرسم که دام بودن برای او چه معنایی دارد؟ آیا میتواند آن را برای من توضیح دهد؟ این خیلی مهم است. شما حتی از طرز جملهبندی و بیان طرف خیلی چیزها دستگیرتان میشود. آسانتر میشود که بفهمید آیا او صرفاً مردی است که از بچگی بهش گفتهاند باید قوی باشد، زن را زیر خود بکشد و گاهی دو تا سیلی هم وسط سکس بزند و خیال کند که دام است و یا اینکه یک نقطهنظری از این بابت دارد، تجربه کرده، فکر کرده، دیده، تخیل کرده و میداند که مراسم آن را چطور (به شیوهی خودش) بجا بیاورد یا حداقل ذهنش باز و آمادهی تجربه است، حتی نوآوری دارد، مراقبت بعد از سکس چیست و همهی اینها. ماچوها (قلدری با سواستفاده از مرد بودن، مردسالار) و بخصوص آنها که ماچو بودن را با دام بودن اشتباه میگیرند مرا سریعاً فراری میدهند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بعد از گفتگوی غیرحضوری معمولاً یک قرار در محل عمومی با طرف میگذارم. به چیزهای مشخصی دقیق میشوم. اینکه به خود اطمینان دارد؟ تظاهر میکند؟ حس شوخطبعی دارد؟ درست است که اعتماد به مرور زمان ساخته میشود اما بالاخره باید ارزیابی کرد آیا این کسی هست که من بتوانم خودم را -به معنی واقعی کلمه- کَت بسته در اختیارش بگذارم؟ البته ظاهر و شیمی ما هم باید جور دربیاید. و البته من به دستها هم خیلی توجه میکنم. (خندهی بلند)</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: حالا که صحبت از «پورن» کردی، شاید بد نباشد همینجا نظرت را در اینباره بپرسم، دربارهی تفاوت پورن با واقعیت. این مصاحبه هم برای سلسله یادداشتهای من با عنوان «پورنبلاگ» انجام میشود که موضوع اصلی آن پرسش از تخیل اروتیک است. برای من، پورن معرف فانتزی یا خیالپردازیهای سکسیِ منع شده است، خطوط قرمزی که جامعه، اخلاقیات، قانون، و آداب و رسوم برمیسازند تا حوزهی «اروس» را سرکوب کنند و پورن جایی است که این خیالپردازیها در آن «بازی» میشود. استنباط من این است که آنچه در پورن میخوانیم یا میبینیم با واقعیت فاصله دارد، شخصیتهای رمان، داستان و موقعیتها اغراقشده اند، و بازیگران واقعی سینمای پورن هم مثل ورزشکاران المپیک تعلیم دیده و برای کارشان آزموده شدهاند. تقلید از کار آنها مثل آدمی کم بنیه را میماند که بخواهد کار یک ورزشکار حرفهای را در بوکس، دوومیدانی، وزنه برداری یا مشابه آنها بکند. اما کسی مثل تو در «واقعیت» و نه تخیل، از بسیاری از خطوط قرمز عبور کرده و تابوهای اخلاقی را شکسته، به تعبیری به فانتزی پورن جامهی عمل پوشیده است. آیا همینطور است؟ یا کماکان میان پورن به عنوان فانتزی (عمدتاً فانتزی مردان) و واقعیت فاصله است و این دو اساساً از دو جنس متفاوتاند؟ تجربهی تو در این باره چه میآموزد؟ آیا پورن نقشی در آن روند معرفتی، آن خودشناسی، بازی می کند؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: به گمانم بله نقش دارد و همینطور است که توصیف کردید. با وجود اینکه بازیگر پورن بودن هم مثل هر حرفهی دیگری آمادگی، تمرین، استعداد، تجربه و آموزش میطلبد اما چون سکس امریست مربوط به همه، برخلاف ورزش، همذات پنداری با بازیگر پورن حتی از ورزشکاران هم حتمن بیشتر است. یعنی تماشاگران راحتتر خود را جای بازیگر میگذارند. در جوامع بستهتر که همه سازوکار بر محور نرینگیست، ما میبینیم که مثلاً چقدر این روی زنان فشار میگذارد. توقع این است که زن هر چه بیشتر شبیه بازیگران پورن شود، چه در ظاهرش، چه در آمادگی جسمی و لوندی و همه اینها. مردها هم معمولاً خیال میکنند همین که عضو مبارک و در فرهنگ ایرانی دودول طلایی را از غلاف بیرون میکشند کافی است و سکس خرگوشی (تقه تندتند با هدفِ آمدن) اغلب تنها شکلی از سکس است که میشناسند. اما خب خوشبختانه اینها در پورن هم دارد هر چند کُند اما تغییر میکند و اصطلاحاً ارگانیکتر میشود، چه در فضاسازی و حرکت دوربینها و چه در رفتار بازیگران. در سالهای اخیر میبینیم که بعضی ستارههای پورن اصلاً استانداردهای پیش از این را ندارند، مثلا پستانهای بزرگ یا عمل کرده و یا کون برجسته یا کیر خیلی بزرگ. و یا اینکه ارگاسم زنان امروز در پورن هم گاهی دیده میشود هرچند بازهم به شکل گزینششده، مثلا بیشتر زنانی که اسکوئرت (آبفشانی) میکنند جلوی دوربین ارگاسم میشوند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من هرگز اولین پورنهایی را که دیدهام فراموش نمیکنم. بار اول یک همکلاسی در چهارده سالگی ما را دعوت کرد و گفت یک فیلم «بد» وی اچ اس (vhs ) در اتاق پدر و مادرش پیدا کرده برویم با هم ببینیم. در حالی که شربت آلبالو هم میزدم دیدم که چطور سه چهار تا مرد زنی را به تختی بستند، پاهایش را باز گذاشتند، بطری شامپاینی را تکان تکان دادند درش را باز کردند و بلافاصله در کس زن فرو کردند. در مقابل دهان باز ما دخترها، شامپاین با فشار از کُس زن فواره زد و نالههای سرخوشانهی او ظاهراً میگفت که دارد حال میکند و ترس ما ریخت!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما صحنهی سکس در زندگی واقعی مسلماً با پورن تفاوت دارد. شما باید نزدیک شوید، «ترنآن» شوید، شرایط روحی و جسمیتان آماده باشد، بخصوص برای ماجراجویی و سکس غیر وانیلی. در فیلم پورن میبینیم که همه مردان با کیر راست کرده و بزرگ آماده هستند یا زنان خیس و مرتب، یک دست را تا مچ میپذیرند و یا پس از چند دقیقه شروع یک فیلم ده دقیقهای، دو تا کیر را در کون خود فرو میکنند. در واقعیت، همه اینها زمان میگیرد، واقعیت کات نمیخورد و قرار نیست روی شما برای اینکه آماده این کارها نیستید، چه زن وچه مرد و چه هرگونه جنسیتی، فشار بیاید. همینطور وقتی پارتنرهای گوناگون دارید، استفاده از کاندوم ضروری است. چیزی که در تصاویر دلفریب پورن اغلب ترنآف است و حذف میشود چون بازیگران مرتب تست سلامت میدهند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
راستش من قصههای زیادی از زنان شنیدهام که بهشان گفته شده «مشکل دارند» چون مثلاً موقع سکس درد داشتهاند چون اغلب ترنآن (تحریک) نشده و واژن خشک است یا بر اثر اضطراب اسپاسم دارد و یا مردانی را دیدهام که چون سریعا راست نمیکنند و یا زودآمدن و دیرآمدن دارند، خیلی شرمنده و مضطرب میشوند. به خود من بارها گفته شده اوه! تو چقدر دیر اُرگاسم میشوی! همهی زنهایی که من گاییدهام دو دقیقهای آمدهاند. به نظرتان عجیب نیست که اغلب مردها این حرف را میزنند؟ همهی زنها سر دو دقیقه و در همه جلسات سکس به ارگاسم میرسند؟ خب، شاید این مردها با مفهوم ارگاسم دروغی آشنا نیستند و یا نمیخواهند با آن روبرو شوند، مبادا به «ایگو»یشان بربخورد. کسی که به من این را بگوید، در واقع بیتجربگی و ماچو بودنش را اعلام کرده. بله، آدمها ممکن است در سکس بد باشند اما همیشه میتوانند یاد بگیرند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تاجایی که من شنیدهام در صنعت پورن هم آموزش سیستماتیک به آن شکل وجود ندارد. بازیگران تازه کار پورن، بیشتر از کارگردانهای پورن و از همدیگر و ضمن تجربه یادمیگیرند و خودشان تمرین میکنند. این خیلی عجیب است. خود من از پورن خیلی آموختهام. مثلاً، زمانی ژانر بستن و درد اصلاً برایم ناخوشایند بود اما الان برایم لذتبخش است. یا مثلاً دریافتم که اشتیاق نشان دادن و خوشاشتها بودن چقدر در برانگیزاندن موثر است. پورن تخیل آدم را پیش میبرد چون بهرحال شما به همهی آن موقعیتها که در زندگی عادی دسترسی ندارید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
گاهی صحنهای را در پورن میبینم که خیلی دلم میخواد تجربه کنم اما رویم نمیشود! میخواهم بگویم که همیشه مرزهایی برای پس کشیدن و تعلل وجود دارد. ممنوعههایی که در عمق ذهن و در دالانهای تمنا هستند و رویارویی با آنها و آن کشمکش خودش فریبندهست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من نمیتوانم بگویم به تخیلاتی که در پورن هست جامهی عمل پوشاندهام اما تجربهگرا بودهام در حدی که یک نابازیگر میتواند برای خودش مرزهای خصوصیاش را جابجا کند، میکنم. هر چه منعشدهتر، جالبتر! بقول خیام: دیریست که تا هر چه حرامست خوشست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: در پاسخ اولین سوآل، «مراسم» مربوط به درد را توصیف کردی تا آن لحظهای که به شدت تحریک شدهای، آن «آستانه»ای که سرور با تبحّر و به طور روشمند، با اِعمال سیستماتیک درد، ترا به آنجا کشاندهاست. بعد چه اتفاقی میافتد؟ قصد من توصیف جزئیات سکس نیست، بلکه میخواهم بدانم آیا از اینجا به بعد معادله یک «شیفت» به سمت تعادل قدرت میکند، و «عشقبازی» شروع میشود؟ یا نه، کماکان رابطهی قدرت یکطرفه میماند، هنوز تو در بند باقیمانی، در «پوزیشن»های مختلف متحمل درد میشوی، و خشونت با همان شدت ادامه دارد؟ نوع این خشونت چگونه است و چه نوع لذتی تولید میکند و تفاوتاش با مرحلهی قبل چیست؟ شکل یا شکلهای احتمالی ارگاسم چگونه حاصل میشود؟ و آیا همیشه حاصل میشود یا مواقعی هم ناکام میماند؟ «رضایت» و اورگاسمِ سرور به چه حالت بروز میکند، با بالا رفتن شدت درد؟ یا رضایت او در جایی منطبق میشود با لذت و رضایت تو به عنوان مایملک او، و در انتها نوعی «صلح» و «وحدت» پدید میآید؟ </b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: نه، در یک رابطه دام و ساب، بعد از این مرحله هم قدرت متوازن نمیشود. و بهگمان من نکتهی کلیدی این است که دام و ساب هر دو، همهی این پروسهی نامتعادل را عشقبازی میدانند. اینکه من از سوار خودم کتک میخورم اینجا یک معنی معکوس دارد: یعنی او دارد به من عشق میورزد! او چیزی را به من میدهد که من میخواهم و من هم به او آنچه را که او طلب دارد. حالا اینکه چرا اینجا اقتصاد دزایر یا خواست، نامعمول است و درد در عشقبازی دادوستد میشود، آن مبحث جداییست. اما همهی اینها عشقبازی است. اگر منظورتان درآمیختن است بله، کتک زدن و دادن درد و دیدن آثار آن بر بدن و حال پیاده برای خیلی از سرورها بهقدری برانگیزاننده هست که دوست دارند بلافاصله «بکنند». اما در یک جلسه سکس اکتهای مختلفی از کتک، نوازش، سکس دهانی، گاییدن و … به تناوب و بدون ترتیب ممکن است پیش بیاید بسته به حال دو طرف. ممکن است درد در پوزیشنهای مختلف اعمال شود، اما میزان خشونت (roughness) کم و زیاد میشود. این میزان دربند و بیاختیار بودن در سرورهای مختلف متفاوت است. من سروری داشتم که بار اول، تا پایان سکس او را ندیدم. از ابتدای کار توافق کرده بودیم، چشم من را بست و تا انتها چشمهایم و دستهایم بسته بود. یکی از سرورهای من دوست داشت بلافاصله بعد از اسپنککردن که مرا خیس و خودش را هم خیلی تحریک میکرد، بگاید. این خیلی حس عجیبی بود که ناگهان نالههای از سر درد من تبدیل به نالهی لذت میشد. اما سروری هم داشتهام که پس از کتک اولیه بهشکلی رمانتیکتر بقول شما معاشقه میکرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
خب برای من این تغییر صحنه و نوازش و جایزه بعد از کتک خیلی برانگیزاننده است. حتی دیدن آن در پورن هم برایم خیلی لذتبخش است. بستگی به طبع و علایق شما دارد. مثلاً بعضیها اصلاً صمیمیت نمیخواهند. حتی نوازش یا بوسه درکار نیست و بدنها با فاصله و سرد هستند، مثل یک جلسه درمانیست، می روند درد میگیرند یا میدهند و تمام. بعضی وقتها سرور شما را در یک وضع تحقیر کننده، مثلا کت بسته و گوشه دیوار ایستاده در حالی که مثلا تصویرتان را در آینه هم میبینید، رها میکند و پی کار خود میرود. همین وررفتن با ذهنتان که شما نمیدانید او کی برمیگردد ولی باید آماده و منتظر باشید برای هر دو طرف میتواند برانگیزاننده باشد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
باید توجه کنیم که سکس کینکی، زمانبر است. نه فقط در هر جلسه، بلکه اصولاً یک پارامتر اصلی در آن اعتماد و شناخت است که طی زمان ساخته میشود. این که هر دو طرف یکدیگر را «بخوانند»، روی هم دقیق شوند، دیسیپلین و هدایت انجام شود. خود این موضوع ارگاسم را هم تحت تأثیر قرار میدهد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تجربهی من میگوید سکس غیروانیلی و چند لایه، خیلی ارگاسم محور نیست و مفهوم لذت برای هر دو طرف در سطوح مختلف کنشی جستجو میشود. اما مانند شکل معمولتر و وانیلی، دریک سکس کینکی هم شما ممکن است ناکام بمانید. به تأخیر انداختن ارگاسم و کنترل آن البته یکی از بازیهای دلخواه اکثر دام و سابهاست. برای بعضی تنها صرف درد گرفتن روی نقاط حساس منجر به ارگاسم میشود. مثلاً کتک زدن روی چوچوله.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: من بازخواهم گشت به همین تم «عشق» و عشقبازی. اما قبل از آن، همین لحظه سوآلی برایم مطرح شد. اشاره به «دام»ها یا سرور/اربابهای متعدد کردی. آیا میتوانم راجع به این تعدد و زیاد شدن شمارهی آنها بپرسم؟ اینکه بازهی زمانی یا دورانی که با یک سرور سپری میشود چقدر طور میکشد؟ چند روز، چند هفته، یا ماهها؟ آیا در هر دوره فقط یک سرور را میپذیری یا به طور موازی بیش از یک نفر؟ دلیل این تعدد (یا توازی) چیست؟ از لحاظ روحی کدام مدل بهتر جواب میدهد؟ دلیل قطع رابطه چه میتواند باشد؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: خب رابطه دام-ساب یک رابطهی زمانمند است. داینامیک رابطهی کینکی با سکسِ یکجلسهای نمیخواند. چون خیلی از ارزش این رابطه به مرور زمان ساخته میشود. شما میخواهید به یک نفر اعتماد کنید و خود را به او بسپارید. یا او میخواهد شما را وارسی کند، بشناسد و به شما لذت بدهد و بگیرد. ممکن است یک تکنیکها و بازیهای معمولی راه دست شما باشند که دفعهی اول با یارتان انجام دهید، و یا لیست باید و نبایدهاتان را با هم چک کنید، اما بهرحال زمان میخواهد تا دو طرف ذهنی وارد رابطه دام-ساب با هم شوند. خیلیها در همین مرحله، یعنی پذیرش ذهنی یکدیگر اصطلاحاً قلاده رد و بدل میکنند. یعنی دام بر گردن ساب به شکل نمادین یک قلاده میگذارد و او را منحصر به خود میکند. حالا این وضعیت شکلهای مختلف دارد، گاهی دام به ساب دستور میدهد که به کسان دیگری هم سرویس بدهد، گاهی هم ایندو تنها منحصر به هم هستند. اما معمولاً سابی که قلاده دارد تنها یک ارباب دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من بخاطر روحیهی چند-عشقی (poly-amorous) که دارم، تاکنون از کسی قلاده نپذیرفتهام. چون نمیخواهم تعهد بدهم به یک نفر، با روحیهام سازگار نیست. مبحث پالیآموری یا چندعشقی بودن بحثی طولانیست. امروز ما میدانیم که آدمها فقط زن یا مرد نیستند و طیفهای مختلفی از جنسیت بین این دو وجود دارد، همینطور طیفهای مختلفی هست بین دگرجنسخواهی یا همجنسخواهی، یا تکعشقی و چندعشقی بودن. این تفاوتهای ما انسانهاست و هیچیک به دیگری برتری یا کمتری ندارد. تاریخ تا الان هویتهای مشخصی را غالب کرده اما هر روز اینها تغییر میکنند خوشبختانه. خیلیها میپرسند آخر مگر ممکن است دو یا چند نفر را همزمان دوست داشت؟ بله. برای بعضیها ممکن است. برای بعضیها اصلاً طبیعی است. البته ما الان داریم از رابطه دام-ساب صحبت میکنیم که ممکن است این رابطه همراه با رابطه پارتنرشیپ یا همسری هم باشد یا نه.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما باید بگویم برای من هم به عنوان آدم چند-عشقی، دورههای از موناگامی یا همان تک-عشقی وجود دارد. مثلا وقتی با سروری وارد رابطه میشوم و بینمان خوب پیش میرود، در آن دورهی اشتیاق، سراغ کس دیگری نمیخواهم بروم. شاید برای پنج شش ماه تا حدود یکسال و نیم مثلاً… نمیدانم، نمیتوانم زمان دقیق معین کنم، برای هر کس متفاوت است، اما من فرگشتی فکر میکنم و تجربهام هم همین بوده. که دورهی طلایی موناگومی یا تکعشقیِ غریزی معمولاً همین حدود است. ما طی میلیونها سال طراحی شدهایم که مدت مفیدی را برای تولید مثل جفت بگیریم. بالاخره بدن شما در این رابطهها سرتونین و دوپامین ترشح میکند و رفتار شما را تغییر میدهد. اما خب این رفتارهای آدمی خوشبختانه فرمولپذیر نیست و انسان میتواند خودش را غافلگیر کند. فرهنگ را هم باید جزیی از این فرآیند در نظر گرفت، فرهنگ میتواند جهتگیریهای غریزی شما را مثلاً معیارهای انتخاب جنسی را کاملاً دستکاری کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من فقط وقتهایی به طور موازی دو نفر یا بیشتر را میپذیرم که با هر کدام از آنها تجربهی متفاوتی داشته باشم و به عبارتی این دنیایی که با هر یک از آنها تجربه میکنم از هم سوا باشد، چه فکری و چه سکسی. اما معمولاً بیشتر از دو نفر نمیشود. یعنی وقتش را ندارم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دلیل قطع رابطه خیلی وقتها یا از بین رفتن اشتیاق اولیه و تکراری شدن رابطه است که ترکیبی است از طبیعت ما و همینطور عدم مراقبت از رابطه. یا اینکه ناتوانی در مدیریت زمانی. چندعشقی بودن خیلی وقتهابیشتر از اینکه به توانایی شما در دوست داشتن بیش از یک نفر و مواجهه شما با حسادت ربط داشته باشد، به توانایی شما در زمانبندی و گذراندن «زمان باکیفیت» با معشوق یا همخوابهتان ربط پیدا میکند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
البته باز هم باید تاکید کنم که رابطه من با دامهایم شکلی از دوستی درخود دارد. خیلیها ترجیح میدهند رابطه جنسی از دوستی جدا باشد و اصلاً این تنها شکلی است که آنها را برمیانگیزاند. نمونهی کمی آبستره شده و تئاتری این شکل رابطهی سرد و مداواگونه را در فیلم «نیمفومینیاک» فونتریه و رابطهی زن داستان و آن مردی که در اتاق مطب مانندش مراسمی خیلی ویژه برای اعمال درد داشت میبینیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: آیا امکانات و تمول ارباب در انتخاب تو تأثیر میگذارد؟ مثل تجهیزات گران، خانه و دخمهی خصوصی، اتوموبیل و غیره؟ در مقایسه با اتاقی معمولی در محلهای متوسط؟ منظورم اشاره به جنبهی «طبقاتی»ِ چنین رابطهای است. یا حتا رنگ پوست و اینکه مرد غربی و سفیدپوست باشد یا رنگین پوست، یا مثلاً کسی از خاورمیانه، کشورهای عربی، ایران؟ قول میدهم این تنها پرسش مارکسیستی من در این مصاحبه باشد!</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: اتفاقاً سوال جالبیست و بامزهست که از طبقهی متوسط هم پایینتر نیامدید! یک مجموعهای از ویژگیهاست که مرا متمایل میکند که کسی را به عنوان سرور قبول کنم. ثروت نه، ولی اگر مارکس را ناامید نکرده باشیم، امکاناتی که بازی را راحتتر کند تأثیرگذار است. اما اینکه مثلا دستی که میخواهد به کون من سیلی بزند اگر رولکس بسته باشد برای من جذابتر است یا نه؟ خب نه! برای من فاکتورهای دیگر مهمترند. اما باید بگویم که ترجیح میدهم در چنین رابطهای نگران پول و مخارج نباشم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در ابتدای دیدار کسی، من امکانات مالی او را در نظر نمیگیرم، هر چند مهم است که او یک محیط خصوصی مثلا یک آپارتمان در اختیار داشته باشد. برای تجربهی سکس کینکی هتل جای خیلی مناسبی نیست، شاید برای یکی دوبار جالب باشد اما نه برای یک رابطه مدتدار، بخصوص اگر از بند و اسباب و شلاق و ترکه استفاده میکنید. من فکر میکنم هر کس که درآمد مشخصاً بیشتری دارد باید پول میز و بقیه خرجها را حساب کند. ربطی به زن یا مرد بودنش ندارد. اما اگر درآمد من و همبازیام کم و بیش برابر بود، در مخارج شریک میشوم. اما خب، در جامعهی کنونی معمولاً درآمد مردان از من بیشتر است. مسلماً امکانات مالی باعث راحتی و فراغت بیشتر میشود. مثلاً وقتی سرور پیغام میدهد که در میانهی روز ماشین میفرستد دنبالم برای یک دیدار کوتاه، خود این هیجانانگیز و سکسیست. من هیچوقت «شکربابا» نداشتهام و علاقهای هم ندارم و با کسی هم که خیلی از من ثروتمندتر باشد قرار نگذاشتهام.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چیزی که این وسط مهم است طبقه است. بله، نزدیکی طبقه و اشتراکات فرهنگی که از آن میآید مهمتر است از رنگ پوست. هر چند که مسلم نیست که شما با کسی از یک فرهنگ دیگر اما هم طبقهتان لزوماً همراه باشید. راستش خیلی پیچیدهست ... مثلاً از طرفی با خاورمیانهایها از جهاتی مثل صمیمیت، محبت و عشقورزی احساس نزدیکی میکنم اما از طرفی بار فرهنگی روی مردان خاورمیانهای عموماً -تاکید میکنم اغلب و نه همه- طوری است که دام بودن با «مردانگی» و مرد بودن برایشان همپوشانی دارد. چندین بار شده که آقا کلی از خودش داد سخن میدهد که چقدر سرور است و اینکاره است اما وقتی او را میبینی درمیابی که بیشتر انگار یک فشار فرهنگی بوده برایش که این را بگوید. در تختخواب خیلیها سوییچ هستند و یا ساب. اما نه میدانند و نه میخواهند که بدانند. در خاورمیانه هنوز این باور کلی پذیرفتهاست که مردان رو و زنان زیر هستند. مردم هنوز در مورد زوجهای همجنسگرا میگویند که کدام «زنه» و کدام «مرده» است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دوسه باری تجربهی بازی با غیرسفیدهای غیرخاورمیانهای داشتهام اما راستش چیزی که باعث میشد از جایی بیشتر جلو نرویم، تفاوت فرهنگی بوده. از آنطرف خب با دستهی بزرگی از سفیدپوستان سنتیتر که اتفاقاً در تجربهی کینک و فرهنگ گاث، خالکوبی و پیرسینگ و اینها بیپروا هستند هم دوری حس میکنم. خود من تجربهی زیادی دارم از اینکه ایرانی بودنم بخصوص برای مردان سفیدپوست خیلی اگزوتیک بوده و آن را پررنگ میکنند که این برایم جالب نیست. شوخی هم میکنند در مورد حجاب و فتیشیزه کردنش که اصلا حال آدم بهم میخورد، آن هم برای کسی مثل من که تجربهی حجاب اجباری دارد. همینطور خواهد بود اگر من مثلا فکر بکنم که اوه، من تابحال معشوق سیاهپوست نداشتهام پس بروم امتحان کنم. اما از آنجا که سکس مسئله متریالیتی بدن است (مادیّت بدن)، بهرحال نژاد میتواند یک عامل برانگیزاننده و حتی سیاسی در سکس باشد. برای همین ژانر پورنِ میاننژادی وجود دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اگر من خیلی مداواگونه و بدون ارتباط و صمیمیت با سرور صرفاً تجربه میکردم شاید این خصلتهای فرهنگی و جغرافیایی مهم نبود. اما در مورد من که یاری که اختیار میکنم نقشی بین معشوق/سرور دارد، اینها مهم میشود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: سوآل بعدی من مربوط به کاربرد زبان است. حدس میزنم بیشتر زبان انگلیسی تا فارسی ولی البته مطمئن نیستم! تو وضعیت و حالت فیزیکی و تا اندازهای ذهنی خودت را در بعضی از این جلسات توصیف کردی؛ من کنجکاوم بدانم به هنگام این مراسم چه جور حرفها یا جملاتی رد و بدل میشود که آن رابطهی «سرورـ برده» و آن خشونت و لذت را همزمان مؤکد میکند. این طور به نظر من میرسد که بعضی اوقات کاربرد زبان، بیشتر از خشونت فیزیکی میتواند خطرناک باشد. خطرناک از این جهت که درد فیزیکی و اجحاف را توأم میکند با «تحقیر» (degradation) یا با خشونت کلامی که در زندگی واقعی، هدفش خرد کردن و شکستن روحیه و شخصیت است. اما در سکس چطور؟ آیا در مراحل مختلف، از مراسم شلاق و درد تا سکسِ خشن، جملات خاصی رد و بدل میشود؟ آیا فقط ارباب حرف میزند یا برده هم حق دارد چیزی بگوید؟ این جملهها تا چه اندازه تشدید کنندهی درد و تحقیر هستند و تا چه اندازه تشدید کنندهی لذت و نشئه و لازمهی بازی ِ درد و لذت؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: بله کاربرد زبان در سکس خیلی جالب است. برای من سکس آن گسترهی نامکشوف و سیالی است که میتوانم قدری از قواعد دنیای پرمسؤلیتِ بیرون فاصله بگیرم و رها باشم. حتی اگر در عمل سرورم دست و پایم را ببندد. این رهایی شامل رها شدن از قید زبان، یا بهتر بگویم، ادب و عرف حاکم بر زبان، و سپس خود زبان به عنوان یک عامل امرکننده هم هست.</div>
<div style="text-align: justify;">
خب، برای خیلیها حرف زدن و حرف بیادبی زدن برانگیزانندهست. این حرفها میتوانند همانطور که شما گفتید تحقیرکننده باشند اما به درجات مختلف.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یکی از مهمترین مسائلی که سرور و برده از ابتدا تعیین میکنند این است که تا چه حد میتواند این تحقیر پیش برود. آیا استفاده از الفاظی مثل جنده، فاحشه، کونی، عروسک، بازیچه اشکالی دارد؟ مثلاً من اجازهی استفاده اینها را میدهم، اما اجازه نمیدهم به من گفته شود که بیارزش هستم و از اول روی آن تأکید میکنم. برای بعضی سابها تحقیر کلامی ضرورت است. بعضی سرورها دوست دارند شما التماس کنید و یا برای ارگاسم اجازه بگیرید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اینجا جایی است که زبان هم مثل قاعده خود روابط انسانی که در سکس کینکی دیگرگون میشود، پیچ میخورد. یعنی همینطور که در صحنهی سکس کینکی، انسانی اجازه دارد انسان دیگر را کتک بزند و امری که غیرمجاز است، مجاز شمرده شده و حتی ستایش میشود، استفاده از زبان هم در این صحنه وارونه میشود، اجازه دارید یکدیگر را تحقیر کنید. البته خیلی وقتها در دهان برده یک «گگبال» یا توپ دهانبند گذاشته میشود، همینکار بطور عملی باعث میشود که تنها سخنور صحنه ارباب باشد و برده تنها مجبور است بشنود، و یا اصواتی شکسته بروز دهد. خود این هم یک لایه دیگر از سلب اختیار برده و جلوهی قدرت ارباب است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من خوشم میآید که سرور در حین بازی توی گوش من زمزمه کند، و بخصوص به من بگوید که قصد دارد همین دو سه دقیقه آینده چکار با من بکند. بعضیها دوست دارند یک فضای فانتزیتر با هم تصور کنند و یک سناریو خیالی پیش ببرند. بعضی سرورها دوست دارند که برده ضربههای کتک را بلند بشمارد، یا رجز بخواند. اما بیش از همه، بلند گفتن کلمات ممنوعه است که آدم را تحریک میکند. خب، برای من که زبان اولم فارسی و زبان دومم انگلیسیست مسلماً بار کلمات مشابه در این دو زبان با هم تفاوت دارد، من از کودکی یادنگرفتهام که مثلاً دیک (dick) قدری شرم در گفتنش هست و با به زبان آوردنش آنقدری حس خلاف کردن به من دست نمیدهد، اما با گفتن کیر چرا. فکر میکنم هر چه بار کلمات در فضای ذهنی فرهنگی پررنگتر باشند، استفاده از آنها در سکس و از آنِ خود کردنشان تاثیرگذارتر است. برای بعضی حتی در سکس هم این موضوع ناخوشایند است یعنی نمیتوانند حکمرانی زبان را بشکنند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
زمانی هم هست که شما فقط دوست دارید به ناله و آوا و نفس خودتان و یارتان گوش کنید و واژهای در میان نباشد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: در ابتدای گفتگو تو اشاره کردی به «عنصر ریسک» در هر رابطهی سادومازوخیستی. اینجا میخواهم از خطرِ رویارویی با «سادیسم» بپرسم. شاید بتوانیم تفاوت بگذاریم میان «پرفورمانس سادیسم» و سادیسم حقیقی. مثلاً در ادبیات اروتیک، اگر «داستان اُ» را مقایسه کنیم با نوشتههای مارکی دساد، در اولی که توسط یک زن نوشته شده، میان ارباب و مایملکش نوعی پیوند عمیق وجود دارد، که از سوی دخترک حتا به طرز رُمانتیکی با «عشق» پهلو میزند. برعکس، در نوشتههای دساد کسی که در قدرت است، لبالب از نفرت است. او میخواهد زخم بزند، تحقیر کند، و از شکنجهی واقعی لذت میبرد؛ تا حد آسیب زدن به پوست و گوشت و حتا قتل. این البته حد نهاییِ سادیسم است، سادیسم هم درجات دارد. مثلاً لذت از شلاق زدن باسنِ پسربچهها در مدارس مذهبی اروپایی در گذشته، شکل ملایمی از سادیسم بود و از این حد فراتر نمیرفت. اما به هرحال، هتک حرمت و خوی تجاوز بخشی از سادیسم واقعی است که هدفش خرد کردن و شکستنِ برده است. به تشخیص دکتر «کرافت فون ابینگ» پیشتاز علم سکسولوژی که اصطلاحات سادیسم، مازوخیسم، فتیشیسم جنسی وغیره را سکه زد، سنگدلی و قساوتِ قلب همراه با شهوت وجه بارز سادیسم است. حالا برگردیم به بازیِ «دام ـ ساب» که توصیف میکنی؟ سوآل من این است: چطور تفاوت میان پرفورمانس و سادیسم واقعی را تشخیص میدهی؟ آیا چیزی شبیه «تنفر» واقعی در عملکرد ارباب قابل تشخیص است؟ آیا سادیسم واقعی به خاطر عنصر ریسک لذتبخشتر نیست؟ هیجانش بیشتر نیست؟ تا کسی که فقط نقش بازی میکند؟ آیا ارباب حقیقتاً نباید از ضربهزدن و تحقیر، لذت روحی و جنسی ببرد؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: سوال خیلی مهمی پرسیدید. من هم به تازگی با سوال شما روبرو شدهام، آن هم به واسطهی تجربهای بود که با یک سرور بخصوص داشتم. برخلاف بقیه تجربههای من که بیشتر پرفورمنس سادیسم بود به گفتهی شما، یا شاید سادیسم خفیف چون بهرحال در نمایش سادیسم هم قسمی از حقیقت آن هست، در مورد این سرور او مشخصا یک سادیست حقیقی بود. در ضمن سکس، خیلی سنگدل و بیشفقت بود و دیدن درد و آزار من خیلی او را تحریک میکرد. بازی مورد علاقهاش بازی با چاقو و پیرسینگ بود که اندکی خونریزی سطحی داشته باشد و این در محدودهی ممنوعه من بود و پایه نبودم. او آزار و تحقیر ذهنی را هم دوست داشت و خارج از محیط سکس ادامه میداد و این جایی بود که من فکر کردم که این شکل و میزان از سادیسم برای من جالب نیست. وقتی این داینامیک که در سکس توافقی بود به بیرون از صحنهی سکس کشیده شد ما به مشکل خوردیم. یعنی من نمیخواستم تمایل او را برای کنترل و بازی با روانم در بیرون از صحنهی سکس بپذیریم و او هم که در اتاق خواب دست بالا را داشت، مقاومت مرا در بیرون از آن پس میزد. برای من تجربهی سختی بود چون او مرد «موفقی» تلقی میشد. باهوش، با درآمد بالا، و کار خود عالی. نپذیرفتن تسلط سادیستی که موفق به نظر میآید سخت است چون او مدام موفقیت خود را ابزاری برای حقانیت خودش و تحقیر شما میکند. این نکتهی خیلی مهمی است. جایی است که مرز «کینک» و «ابیوز» مشخص میشود. در اغلب رابطههای ابیوسیو (آزار گرایانه؟) هم ماجرا همین است. آزارگر به آزارگیرنده مدام یادآوری میکند که او ارزشی ندارد، هیچ نیست و اگر رابطه را ترک کند دلیل دیگری بر نابخردی اوست و بدبخت و سرگردان خواهد شد.<br />
<br />
<div style="text-align: center;">
<br />
<iframe allow="accelerometer; autoplay; encrypted-media; gyroscope; picture-in-picture" allowfullscreen="" frameborder="0" height="280" src="https://www.youtube.com/embed/28Vu8c9fDG4" width="450"></iframe></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: center;">
امیکا: قرنها</div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
سادیست یا مازوخیست بودن نه تنها یک گونهای از شخصیت افراد است بلکه برای عدهای طوری است که گرایش جنسیشان را با آن تعریف میکنند .بعضیها دوست دارند بیست و چهار ساعته وبه شکل افراطی برده و ارباب باشند. مثلا ارباب هر روز بگوید چه بپوش، چه بخور، کی حرف بزن و کجا و چطور برو و بیا.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اتفاقاً در یکی از شبکههای اجتماعی سکس کینکی، چندی پیش و همزمان با جنبش «میتو» یا منهم، بحثی دربارهی یکی از سرورهای معروف در صحنه کینک درگرفت. زنی یادداشتی نوشت دربارهی اینکه باوجود اینکه رابطهام با این سرور توافقی و ارباب-برده بوده، اما این مرد که کوییر هم هست، به اسم اینکه او سرور من است و قلاده گردنم گذاشته، آزارها و تحقیرهای زیاد روحی و جسمی به من رسانده، در خارج از صحنه سکس او را کتک زده و از نظر اجتماعی تحقیر کرده. زن مدتها طول کشیده بود که به خود بگوید که نه، انگار یک جای کار میلنگد. پس از او زنان دیگر هم از تجربههایشان با همین شخص گفتند و بحث خیلی بزرگی درگرفت که آیا در یک رابطه دام-ساب یا سادو- مازوی توافق شده هم، چیزی به عنوان آزار منفی وجود دارد و ما چطور باید آن را تشخیص دهیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
عدهای میگویند که به حستان اعتماد کنید. اصلاً حس خود شما تعریف میکند. اگر حس میکنید چیزی درست نیست، یعنی درست نیست و حق دارید اعتراض کنید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
سادیستها ممکن است از منیوپولیشن و یا دستکاری روانی به عنوان یک ابزار برای کنترل و رسیدن به خواستهشان استفاده کنند و معمولاً هم در آن خیلی هم متبحر شدهاند. تشخیص اینکه این فرد یک سادیست بی حد و مرز است واقعاً ممکن است کار سادهای نباشد و چه بسا کار بهجای باریک بکشد. مسؤلیت بزرگی برای یک سادیست است که بتواند از مرزهای تعیین شده فراتر نرود و بازی را تا حد توافق شده کنترل کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
از آن طرف هم خب شما اگر کمی مازوخیست باشید، خطر کردن و تن به ناشناخته دادن، با آگاهی به این امر که ممکن است آسیب ببینید میتواند برای شما جذاب باشد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
برای من به شخصه همهی اینها فقط در سطح خفیف جذاب است و سعی میکنم امنیتام را تا حد ممکن حفظ کنم. مثلاً هر وقت با کسی قرار میگذارم که حس میکنم تمام و کمال مطمئن نیستم چه پیش خواهد آمد، حتماً به دوستی از قبل میگویم که کجا هستم و اگر از من خبری نشد چطور مرا پیدا کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: سوآل بعدی من مربوط به میزان آگاهی نسبت به این خردهفرهنگهای جنسی در میان نسل خودت است. منظورم زنان و مردان جوانِ ایرانی میان سی تا سیوپنج یا تا چهل سالهها. من حدس میزنم همین مصاحبه راحت هضم نشود، در خواننده احساسات منفی برانگیزد، نه تنها به لحاظ اخلاقی بلکه به خاطر فوبیاهای عمیق سکسی و روانی که همه، به ویژه ما مردهای هِتروسکسوآل ایرانی داریم. میخواهم بپرسم در خلال این چندسال تجربههات، آیا در میان دوستان و آشنایان و نسل خودت زمینهی آشنایی و پذیرش این نوع سکسوالیتههای متفاوت ایجاد شده؟ یا غالباً با واکنش منفی روبرو شدهای؟ آیا هنوز باید پنهانکرد و فقط با آدمهای محرم در میان گذاشت؟ آنهم در این دوره که انواع «سکس چت» و پورن در فضای مجازی امر رایجی شده است؟ آیا آگاهیِ نسل جوان ایرانی بالا رفته یا هنوز سردرگمی، نادانی، تعصب، سکسیسم مردانه و چیزهای دیگر فضا را بسته نگهداشته است؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: هم بله و هم نه! منظورم این است که بهرحال به واسطه اینترنت و گردش فرهنگیِ دانش، مسلماً نگرش جامعه و نسل من خصوصاً نسبت به سکس تغییرکرده سال به سال، اما راستش را هم بخواهید، نه آنقدرها! دلیل مشخصی هم دارد، شما هرچقدر هم که راجع به چیزی بدانید، تا با آن روبرو نشوید و تمرینش نکنید، انگار دارید از روی طرز تهیه دستور غذا، مزه آن را تصور میکنید. خب نمیشود. شما هرچقدر هم که دربارهی مثلاً تراجنسیها، درگکویینها یا حتی گروه بزرگتری مثل همجنسگراها بدانید، تا با آنها که آزادانه و با پوشش انتخابیشان در خیابان میروند و میآیند روبرو نشدهاید، جزیی از تجربهی شما نمیشود. طرز تفکر سنتی در نسل من هم مثل نسلهای قبل بسیار نهادینه است. خیلی از هم میهنانم را میبینم چه در ایران و بیرون، که در ظاهر خیلی مدرن هستند و در باطن بسیار محافظهکار. به چه چیز میگویم محافظه کار؟ اینکه شما با پیشداوریای که از سوی یک عرف/مذهب/ایدئولوژی (و نه قانون دموکراتیک) به ارث بردهاید، دیگران را قضاوت کنید. خب، این در مورد من پیشآمده. شده که صِرف اظهار این موضوع که من چند-عشقی هستم، یا رابطهی باز (open relationship) را ترجیح دادهام، مردان ایرانی را عصبانی کردهاست. بهجای پرسیدن عصبانی میشوند و پرخاش میکنند! یا باعث میشود که بلافاصله انگار کنند که من در دسترس هستم. در واقع معمولاً مردان ایرانی وقتی میبینند که زنی تجربههای جنسی آزادتر از معمول دارد، حق خود میدانند که آنها هم از او طلب کنند. معمولاً هم از جواب منفی خیلی شگفتزده میشوند! نمیدانند که رابطهی باز هم شکلی از رابطه است و تعهد، اعتماد و ساختار دارد. من با تجربههای منفیای که داشتهام، تصمیم گرفتهام که تا دلیلی بهوجود نیامده، درباره چند-عشقی بودنم یا رابطهی باز صحبت نکنم چون انرژی زیادی از من میگیرد که توضیح دهم چند-عشقی بودن یک گرایش هویتی-جنسی است و اگر من بیش از یک نفر پارتنر دارم معنیاش نه تنفروشی است و نه خیانت. بارها مجبور شدهام خودم را کنترل کنم و توضیح بدهم که چون برای خودم آزادی بیشتر قائلم، معنایش این نیست که شما میتوانید به حریم شخصی من وارد شوید. بارها مجبور شدهام در مواجهه با عصبانیت مردان هتروسکشوال ایرانی از طرزفکرم، که معمولاً هم برای عصبانیت دلیل دیگری میتراشند، فاصله بگیرم. خیلیها فکر میکنند این شکل فکر کردن، انواع مختلف رابطه و گرایش جنسی را پذیرفتن، غربزدگیست یا مثلاً من از غربیها یادگرفتهام. به گمان من مسخرهست که تصور کنیم گرایشهای مختلف جنسی را غرب اختراع کرده، مثلا همجنسگرایی را! این گرایشها را باید در بستر فرگشتی که مربوط به انسان است دید، و خب جامعهی غرب به دلیل سلب محوریت از دین، نسبت به آن پذیراتر بوده و به این مباحث در بستر علوم انسانی هم بها داده و دیسکورس ساخته است. حالا روشنفکران ایرانی سعی دارند در این موضوع هم الگوهای ملی میهنی ارائه دهند، این گوی و این میدان!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اتفاقاً پادکستی جالب و تکاندهنده از چنل بی گوش میدادم درباره ی اوشو، که چطور سکس و آزادی جنسی را هم وارد رابطهی مرید و مرادی تفکر شرقی و آموزههای خودشناسی هندی کرده و اتفاقاً او هم اصل اولش همین است که شما لازم نیست راجع به هیچ چیز، حتی لباستان تصمیم بگیرید. مراد (اوشو) این کار را برای شما میکند. او پیروانش را به کامجویی مداوم تشویق میکند و آن را در تهذیب نفس هم مؤثر میداند. و اتفاقاً با خلسهی ناشی از فعالیتهای شدید بدنی آنها را به شکلی از جذبه میبرد، حالی که شما در سکس همراه با کتککاری هم شبیهاش را تجربه میکنید. خلاصه این سرسپردگی مراد و مریدی که در فرهنگ شرق است، و همینطور مفهوم جبر میتواند تشابه موضوعی داشته باشد اما در سکس کینکی امروزی، فردیت و همینطور احترام دو مبحث مهم هستند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
خوشبختانه باورهایی هم دارد در جامعه ما تغییر میکند. مثلاً در ایران، باکرگی به اندازهی قبل مهم نیست، در فضایمجازی راجع به لزوم سکس قبل از ازدواج صحبت میشود، راجع به ارگاسم زنان، حفظ حریمهای شخصی، مفهوم تجاوز و اینها حرف زده میشود. خیلیها با ازخودگذشتگی و علاقه با وجود موجهای ناسزا و نفرت روی این بحثها کارمیکنند. اما خیلی کار مانده که در فضای فرهنگی ما و زبان فارسی انجام شود. این واکنشهای منفی را نباید جدی گرفت.<br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<img border="0" data-original-height="200" data-original-width="300" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhijPY5pkTYTuhjO-j_x55M5HQR6PshlGkK8cZs9n-aF8Oscb-l5QrXiTCuJRAJsWIygLZ9-ZAGjdWIFDQ0ZDSswcb1Uab_4tULuZkbqWDMxbKmZSD8ksWepBwKvOpMUIIbo4_fJoXOer1_/s1600/sea_of_sin.png" /></div>
<div style="text-align: center;">
<a href="http://abdeekalantari.webspaceforme.net/archive/abdeekalantari/radio/sea_of_sin.mp4">دریایی از گناه - دپشمود - دانلود کنید</a></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چهل سال است که در ایران وانمود شده سکس وجود ندارد. بدن زن حذف شده. فرهنگ معاشقه سرکوب شده. پیش از انقلاب هم که قرنها تفکر سنتی و تزریق نسبتاً ناگهانی مدرنیته بدون تجربهی یک انقلاب صنعتی و اقتصادی تمام و کمال، تبعات و بازخوردهای خودش را داشت. میدانیم که در زندگی زیرزمینی در ایران امروز و بخصوص تهران، سکسپارتی، اورجی، پارتیهای کینکی، سیاهچالها و مبادله زوجها در جریان است و نسل من و بعد از من به سختی و در محیطهای بسته ولی بهرحال در حال تجربه هستند و کاش که آگاهی دربارهی بهداشت جنسی و حقوق فردی در این زمینه هم بالا برود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تناقض و تفاوت اندرونی و بیرونی در فرهنگ جامعهی بعد از انقلاب خیلی پررنگ شده و شوکآور است. با رسمیت پیدا کردن این تفاوت بین اندرونی و بیرونی و حمایت جدی آن توسط مردان، ریا به شکل سیستماتیک ترویج میشود. الان هم میبینیم که در جمهوری اسلامی، در سینمای خانگی که همان اندرونی باشد، فیلم درست میکنند که کاراکترهای گی و لزبین دارد و با حجاب دارند قصههای مدرن میگویند. اینها ریاکارانه و ترسناک به نظر میآیند وقتی مجازات رسمی این کار در قانون مملکت اعدام است، از طرفی واقعیتهای روزمره جامعه هم با روایت رسمی حکومت خیلی فرق دارد. یعنی دو نوع خوراک متفاوت برای این دوگانگی بین بیرون و اندرون، قشر مدرن و قشر سنتی درست میکنند. اما این دو طیف، بر سر یکچیز متفقاند و آن پسراندن زنان است. چه رسمی و چه غیررسمی، هنوز هم فضای جامعه ایران امروز بسیار مردسالارانه و زنستیز است. اما امیدواریم که با تلاش و پایداری و آگاهیبخشی دلسوزانه تغییر کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>عبدی کلانتری: آخرین پرسش من راجع به مفهوم «عشق» است. میدانم تو با ادبیات، هم کلاسیک و هم مدرن آشناییِ نزدیک داری، از غزلیات حافظ و سعدی تا عاشقانههای شاملو و ابتهاج و نادرپور و دیگران، و همینطور با سینما و تئاتر با مضامین عاشقانه. در اکثر این آثار «رُمانتیسم» پارادیم اصلی در روابط عشقی و سکسی است. حسِ عاطفی تو نسبت به عشق رمانتیکِ متداول چیست؟ من حدس میزنم در رابطهی سادومازوخیستی «دام ـ ساب» یا ارباب و برده، هرگز جملههایی مثل «آی لاو یو» رد و بدل نمیشود. با اینهمه، و این سوآل من است، در شکل ایدهآلش اگر ارباب موفق شود آن درد و خشونت را درست همانطور که تو میخواهی به تو بدهد همراه با آن لذت و اورگاسم طولانی و کامل، و تو مطمئن باشی که دردِ تو همان اوِج رضایت و ارضائی است که سرورت طلب میکند و آرزویش را دارد، آنوقت آیا این رابطه، واین وابستگیِ دو طرفه را میتوانی زیر مفهوم «عشق» طبقهبندی کنی؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پریا فروزانفر: بله! به گمان من این زیر مفهوم عشق میگنجد. حدستان هم کاملاً درست نیست، اتفاقاً جملات عاشقانه هم رد و بدل میشود. ابراز عشق هم میشود. درست است که رابطهی سادو-مازو، دینامیک متفاوتی دارد، انگار شکلی پیچانده شده از یک رابطهی معمول (اصلاً دیگر به چه چیز میگوییم رابطه ی معمول؟) است، اما از عشق بهره دارد. اگر ما عشق را آن فرآیند زمانمند و سیلاسایی ببینیم که فرد در رویارویی با مفهوم طلب، یا دزایر تجربه میکند، البته که در این نوع رابطه هم هست. حالا خیلی گفته شده در تفاوت عشق و هوس یا (passion) که در اولی شما حس تصاحب معشوق و انحصار او به خودتان را ندارید، و در دومی چرا. یعنی رابطهی شما با دزایر متفاوت است. در عشق شما به ناممکن بودن رسیدن به معشوق (و یکی شدن با او) آگاهید اما در کف آنید، معشوق از ابژهی عشق شما بودن عبور میکند و میشود سکویی برای غرقهی شما در دریای بیکران عشق، به گفته حافظ، «چون عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود، ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد.» یک جور آزادی برای معشوق و خود میخواهید. یا دوباره که میگوید: من از آن روز که در بند توام آزادم. اما در دومی شما بیتاب هستید که به او برسید، او را علامتگذاری کنید و مال خود کنید. من فکر میکنم که عشق آزادانه، آن چیزیست که شما را متحول میکند، شما از خواستن معشوق فراتر میروید و نگاهتان به جهان تغییر میکند، زلال میشود. باز هم بهگفتهی حافظ: عاشقشو ارنه روزی، کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بماند که طی قرنها فلاسفه و اندیشمندان آن عشق آزاد را به مرد نسبت دادهاند و عشق تنانه را به زن. و زنها را از بابت این تقبیح کردهاند که قصهی درازی دارد. خوشبختانه امروز دیگر آن تقابل زمین و هوا، ماده و معنی، لاهوتی و ناسوتی شکسته است. ما آن دوگانگی را بین روان و تن نمیبینیم و میدانیم که این دو یکدیگر را جوشش میدهند، چه از فیزیک حرف بزنیم و چه از سکس.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
درباب آن معشوق که میگریزد (و لذا مقدس است)، ما هزار هزار بیت فارسی در ادبیاتمان داریم که به زیباترین شکل این ناممکن بودن رسیدن را و این رنج لذتبخش ناشی از نرسیدن را شاخ و برگ میدهند. به طوری که این رنج، این فراق، این در انتظاری، این اندر امیدواری، ریشه میگیرد در طرز تفکر ما، غم ارج و قرب پیدا میکند. در سبک هندی اصلاً به یک وادی عجیبی میرسد. در شعر مدرن است که میبینیم شاعران ما کمی به تنانگی هم پرداختهاند، و همگام با زیست انسان معاصر، تن و روان در شعر آنها بهم نزدیک شده است. مانند فروغ، شاملو، براهنی، رویایی و دیگران.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من اخیراً کتاب نامههای پرویز اسلامپور و یدالله رویایی به یکدیگر را میخوانم و لذت میبرم از این عشقی که بین این دو رد و بدل میشود. چقدر زیباست به فارسی، درست ادای حق کلمهی دوستیست. این خیلی گویاست که ما در فارسی، عشق و دوستی و یار را همه «دوست» میگوییم.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
ناچار در هوای او هر چیز</div>
<div style="text-align: justify;">
مثل هوا زیبا میگردد</div>
<div style="text-align: justify;">
من شکل حرف خودم میشوم</div>
<div style="text-align: justify;">
گل شکل عطر خودش</div>
<div style="text-align: justify;">
و اوست دوست</div>
<div style="text-align: justify;">
وقتی هوا مجسمهای از اوست</div>
<div style="text-align: justify;">
یدالله رویایی</div>
<div style="text-align: justify;">
ــــ</div>
<div style="text-align: justify;">
سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن / ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چون عشق در خود چیزی از دوستی دارد، وقتی میگوییم دوستت دارم، یعنی با تو همدل هستم، پیمانی دارم، تو را نخواهم کشت، به صلح هستم. و خب جنگ بزرگ در درون انسان از همینجا آغاز میشود، اینکه کسی دیگر به جای خودش در نظرش مینشیند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من / چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اینها را در سینما هم خیلی میشود پیگرفت، در فیلمهای هیچکاک، پازولینی، ویسکونتی، فونتریه و دیگران.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
حالا در رابطهی سادو-مازو این وضعیت چرخشهایی دارد. مثلاً اگر در رمانتیسیزم، معشوق ابژهی عشق شماست اما شما وانمود میکنید یا طبق قراردادهای روانی و انسانی قبول میکنید که او دارای اختیار است، و یا اصلاً این را واژگون میکنید و وانمود میکنید که او دارای اختیار تام و تمام همه و شماست (گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو / مُردم از این هوس ولی، قدرت اختیار کو؟) در رابطهی دام-ساب شما مجاز هستید کاری که دوست دارید با یکدیگر بکنید. دام میتواند به معنی واقعی کلمه، ساب را ابژه کند. از این جهت انگار حجابی برداشته شده است، با تسلیم بدنی ساب، خیلی زود این بازی تصاحبگری به پایان میرسد، دام، صاحب شده. شکار در کف است. اما میدانیم که چیزی که میخواهیم ورای این است. تازه از آنجاست که آندو شروع میکنند به کشف ناشناختههای لذت و درد همراه همدیگر و اینجاست که معلوم میشود دام و ساب هر دو ایجنسی یا فاعلیت دارند. کنترل دست هر دو آنهاست. این اتفاقاً دوستی است، دوستداشتن هست، طلبِ با همدیگر یکی شدن است، چیزی که هرگز برای دو تن مجزا اتفاق نمیافتد («اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه، نفس منو بگیر»). نکتهی دزایر یا کام این است که شما نباید به آن برسید. باید مدام به تأخیر بیفتد، مدام به دنبال آن بروید. و در این شکل رابطه، درد مفهومی ناشی از ناشدن، با درد و تجربهی دستکاری بدنی رابطه پیدا میکند و اکستسی یا جذبه عشق بیشتر لمس میشود. شاید برای همین است که ارگاسم برای خیلیها تداعی مرگ است. چون یک لحظهی بسیار کوتاه و ناپایدار از لمس وحدت در خود دارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
البته فکر میکنم در رابطه سادو-مازو افراطی و چرخش یافته در وجه تاریکش، همین پیشرفتن به دنبال دزایر و سودای یگانه شدن با هم است که ممکن است در نهایت برسد به آن آسیب نهایی یا همانطور که در سوال پیشین گفتید، مرگ یا به عبارتی قتل.</div>
<div style="text-align: justify;">
عشق رمانتیک، وقتهایی که ناگهانی و یکسویه به من داده شده، مرا کمی نامتعادل کرده. وقتهایی که من معشوق کسی بودهام، وقتی مرا روی چهارپایه میگذارند و ستایشم میکنند، من معذب میشوم و فرار میکنم. فکر میکنم یک دلیلش این است که من در خواندن تمام این غزلها و اشعار عاشقانه، همیشه با شاعر همذاتپنداری کردهام. میخواستهام که خودم را جای او، جای عاشق بگذارم. در جای کسی که میکوشد این را به زیباترین شکل بگوید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما در مرور همه این ادبیات فارسیست که من میبینم چقدر این فرهنگ جور و جفای معشوق و طلب عاشق به شکل اغراقشدهاش زیباست. من دوست دارم که در تعبیر امروزی سادو-مازوخیستی هم آنها را بازیابی کنم. مثلا وقتی میگوید:</div>
<div style="text-align: justify;">
به تیغم گر کشد دستش نگیرم، و گر تیرم زند منت پذیرم</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
این یک تصویر واقعاً اغراقشدهاست. اگر شما با دید امروزی به آن نگاه کنید دیوانگیست. اما همه میدانیم که اینها در واقع هنر است. یعنی ارتباط دادن و متریالیزه کردن استادانهی آگاهی با آن چیز ناشناخته و گریزپا. پیشرفتن به دنبال آن در بستر ماده، و نترسیدن.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjZMitkmY7LZpLngxZHSmLRLAKbgchbAfpHlmMBzXGp2_ekqnCFoQmu8awNGHCjiEfoDTyJB19i_WHLsJJpeLLoQ_B2O0IR1KQRpqZbOgH1DFb_PFyjyTRn8Fk6Bid0LylgS1zyHMH3-mbd/s1600/abdee_kalantari_p_blog_009_b.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="567" data-original-width="569" height="397" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjZMitkmY7LZpLngxZHSmLRLAKbgchbAfpHlmMBzXGp2_ekqnCFoQmu8awNGHCjiEfoDTyJB19i_WHLsJJpeLLoQ_B2O0IR1KQRpqZbOgH1DFb_PFyjyTRn8Fk6Bid0LylgS1zyHMH3-mbd/s400/abdee_kalantari_p_blog_009_b.jpg" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
<div style="text-align: center;">
***</div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="background-color: #f5f7c3; padding: 20px;">
<span style="color: #cc0000;"><b>بخوانید</b></span><br />
<span style="color: #cc0000;"><b><br /></b></span>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post.html">معادلهای از لذت ـ قدرت</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_19.html">سوزان سونتاگ و تخیل پورنوگرافیک</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_31.html">دموکراتیزه شدن فرهنگ و اختراع پورنوگرافی</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_2.html">پورنوتوپیا</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_28.html">میشل فوکو و اخلاق لذت</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/07/blog-post.html">پورن ـ پداگوژی</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/09/blog-post.html">قدرت ـ لذت</a></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><a href="https://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/11/blog-post.html">خاطرات زنا</a></b></div>
</div>
<b><span style="color: #cc0000;"></span></b><br />
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b>لذت از درد</b></div>
</div>
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-38160754583242676272018-11-02T07:41:00.001-07:002018-11-02T08:09:37.487-07:00خاطرات زنا<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 30px;">
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="color: magenta;">خاطرات زنا</span></b> <span style="color: white;">| </span></div>
<div style="text-align: justify;">
#پورن_بلاگ شمارهی ۸ <span style="color: white;">|</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بررسی کتاب / نوشتهی <b><a href="http://rhodesproject.com/amia-srinivasan-profile/">آمیا سرینیواسان</a></b> / مترجم: <b><a href="http://abdee-kalantari.blogspot.com/">عبدی کلانتری</a></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<span style="text-align: justify;"><b>توضیح مترجم:</b> با کتاب کوچک «</span><b style="text-align: justify;"><a href="https://www.amazon.com/Incest-Diary/dp/0374537798/ref=tmm_pap_swatch_0?_encoding=UTF8&qid=&sr=">خاطرات زنا</a></b><span style="text-align: justify;">» (</span><a href="https://www.amazon.com/Incest-Diary/dp/0374537798/ref=tmm_pap_swatch_0?_encoding=UTF8&qid=&sr=" style="text-align: justify;"><span style="font-size: xx-small;">The Incest Diary</span></a><span style="text-align: justify;">) نخستین بار از طریق این مقاله آشنا شدم. ناشر کتاب «فارار، استراوس، ژیرو» که از معتبرترین و مشهورترین انتشاراتیهای آمریکا محسوب میشود و ماهنامهی روشنفکریِ «</span><b style="text-align: justify;"><a href="https://harpers.org/">هارپرز</a></b><span style="text-align: justify;">» که این مقاله در آن چاپ شده هر دو به اهمیت این کتاب که خاطرات واقعی زنی جوان است شهادت میدهند. ترغیب شدم این نوشته را، به قلم خانم «آمیا سرینیواسان»*، استاد فلسفه در لندن و آکسفورد و نظریهپرداز فمینیست، برای «پورنبلاگ» ترجمه کنم. ذکر دو نکته اینجا ضروری است: با آنکه خود من در نوشتههایم از زبان صریح جنسی میپرهیزم در اینجا برای وفاداری به متنِ اصلی مجبور شدم در دو سه مورد، با اکراه، معادل فارسی چنین زبانی که مستهجن شمرده شده را بیاورم و ضمن پوزش باید آگاهی بدهم اگر درینباره برخی خوانندگان حساسیت داشتهباشند از خواندن صرفنظر کنند. دوم و مهمتر، وظیفه دارم هشدار بدهم خواندن این مقاله برای کسانی که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند میتواند دردناک باشد. </span><br />
<span style="text-align: justify;">/// ع. ک.</span>
<br />
<span style="text-align: justify;"><br /></span>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="color: red;">نقل این مقاله یا بخشهایی از آن در رسانهها، شبکههای اجتماعی، و سایتهای اینترنتی اکیداً ممنوع است. </span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<br />
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhr78_Bw_kxVpTTG1w3MySAL_hEIsbr9iW0ZCuHRfydJbsZVopqKPIfE5zUHrsfMJf35v4wxJqPFvcgnZ0PkcyTlBfIREtmnP3bKS1DbWGb-zUyqxxgDSTDFlVcB4UuJHBOU6JQ6eGF3I0Z/s1600/gary_smith_theangryluddite.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="1198" data-original-width="958" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhr78_Bw_kxVpTTG1w3MySAL_hEIsbr9iW0ZCuHRfydJbsZVopqKPIfE5zUHrsfMJf35v4wxJqPFvcgnZ0PkcyTlBfIREtmnP3bKS1DbWGb-zUyqxxgDSTDFlVcB4UuJHBOU6JQ6eGF3I0Z/s400/gary_smith_theangryluddite.jpg" width="318" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
عکس از <a href="https://www.instagram.com/theangryluddite/">گری سمیت (انگری لادایت)</a></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«خاطرات زنا» از نوع یا ژانری نیست که به آن «خاطرات آزار جنسی» میگویند، هرچند بههرحال روایتی واقعی از تجاوز جنسی است. نویسندهاش که در این کتاب نام خود را فاش نمیکند نخستینبار هنگامی که طفلی سهساله بود از سوی پدر مورد تجاوز قرار گرفت، آخرین بار هم که با پدرش همخوابه شد ۲۱ سال داشت. (همیشه با «رضایت»، هرچند کتاب را که میخوانیم این تلقی از سکس «با رضایت دو طرف» بیمعنی جلوه میکند.) در همان همخوابگی نهایی، در خانهای کنار ساحل که محل بزرگشدن دخترک بوده، بعد از نوشیدن «جین و تانیک» روی ایوان، زن جوان مینویسد، «به چنان اورگاسم شدیدی رسیدم که از همهی اورگاسمهای بعدی طی دوازدهسال ازدواج عمیقتر بود.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
ژانر متداولِ «خاطرات آزار جنسی» معمولاً با بیگناهیِ دوران کودکی شروع میشود، سپس به اعماق تاریک دنیای سکس و خشونت در نوجوانی فرومیغلطد، در پایان هم زمینه را باز میگذارد برای بارقهای امید، روزنی کوچک به سوی نور و آرامش روحی. اما «خاطرات زنا» از ظلمت میآغازد و در ظلمت پایان میگیرد. برای راویِ این خاطرات، هرگز «خود»ی پیش از تجاوز وجود نداشته، بنابراین در پایان هم «خود»ی در کار نیست که بتوان نجاتش داد و رهایی بخشید. او اساساً زمانی پا به عرصهی وجود میگذارد که پیشاپیش «اوبژه»ی تمنای جنسی و سادیسم پدرش شدهاست. چنانکه بارها گوشزد میکند، او «مخلوق» پدرش است، «به خاطر پدرش زاده شدهاست.» (دو روز پس از تولد او، پدرش در دفتری یادداشت میگذارد که، «یه روزی این بچه شروع به گاییدن میکنه.»)</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اینجا خلاصی و رستگاریای در کار نیست، فقط حلقهی تکرارشوندهی تمنا و تنفر است، بیزاریِ مکرری که از نسل به نسل منتقل شده ــ پدرش هم خود مورد تجاوز پدربزرگش قرار گرفته ــ و این بار طی یک نسل مدام خود را از نو میسازد.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در اواخرِ روایت، توصیفی داریم از همسر کنونیِ راوی که «کارل» نام دارد. کارل ظاهری نازنین و خوشبرخورد دارد، ژاکتهای بافتنی قدیمی به تن میکند، به شاعران کلاسیک علاقه دارد و روی ایوان که نشستهاند شعرهای «کلایست» (شاعر آلمانی) را با صدای بلند برای راوی میخواند و او میاندیشد «کیرش درست مثل کیر پدرم است.» لذت کارل در این است که راوی را تهدید به ضربوشتم کند، و راوی به نوبهی خود هرچه ترساش بالاتر میرود به همان اندازه از لحاظ جنسی بیشتر تحریک میشود و به همان مقدار عشق او به کارل فزونتر. کارل دست و پای زن جوان را میبندد و در گنجه زندانیاش میکند، درست همان کاری که پدرش با او میکرد، و بعد که او را از گنجه بیرون میآورد، با خشونت تمام دهان او را میگ..د و به او یادآور میشود که «حقیقت ما درست آنجا آشکار میشود که همخوابگی میکنیم.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>ارزیابی منتقدان</b></div>
<div style="text-align: justify;">
منتقدان رویهمرفته در مواجهه با «خاطرات زنا» نمیدانستند چه موضعی باید اتخاذ کنند. به اشتباه، بسیاری از آنها این کتاب را از نوع «خاطرات آزار جنسی» به حساب آوردند وگفتند همان معضلِ همیشگی در این ژانر را پیشمیکشد یعنی با خواندن آن ممکن است آدمهای منحرف، یا حتا خوانندگان عادی مثل خود ما، بیشتر حواسشان کشیده شود به خصلت تحریککنندهی روایت و قلقلک لذتبخشِ آن. «نیوزویک» کتاب را اینطور توصیف کرد: «این هم افزودهی دیگری است به بازار پررونق کتابهای مرهمگذارـوـبهبود بخش.» منتقد نشریهی «تلگراف» خانم «آلیسون پییرسون» نوشت «خوانندگانی که بیشترین استقبال را از این کتاب میکنند» بچهبازها هستند! «دیوید آرونویچ» در «تایمز لندن» نوشت که در قطار مسافربری نمیتوانست به خواندن ادامه دهد چون در صندلی روبروی او پدری با دختر جوانش نشسته بودند: «نمیخواستم در آن لحظه، چنین افکار و تصاویری در ذهنم داشتهباشم.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
زبان رُک و رکیک کتاب نیز عدهای را برآشفت. «دوایت گارنر» منتقد ادبی «نیویورک تایمز» مدعی است که این دفتر خاطرات «زبانِ پورنِ متأخر را به کار میگیرد.» زبانی که در بیشتر موارد نمیتوان آنرا در رسانههای روزمرهی خانوادگی نقل کرد. سپس این جملهها را از کتاب میآورد، جملاتی که مربوط به قبل از آخرین سکس راوی با پدرش است: «بدنم تماماً سکسِ خالص شدهبود. پدر به نوبهی خودش، خود را در چشم من تبدیل به یک اُبژه یا شیء جنسی کردهبود. من او را اُبژه میکردم درست همانگونه که خودم را اُبژه میکردم برای چشمان او.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بله این جملات چندان صراحتِ سکسی ندارند ــ چون در جابهجای کتاب مدام از کلمات «کیر» (cock) و «کُس» (pussy) استفادهشده ــ اما آیا به راستی میتوان اینها را «زبان پورن» به حساب آورد؟ نگرانی بسیاری از منتقدان بیش از هرچیز از این بود که خودِ راوی علناً میپذیرد که گهگاه از تجاوز پدر لذت میبُردهاست؛ که علارغم اکراه، بازهم دلش سخت هوای سکس با پدر را داشت؛ که حتا زمانی هم که کودک بود دلش میخواست بعضی وقتها «پدر را اغوا کند.» آیا این گفتهها تأیید همان شوخیِ قدیمی بچهبازها نیست که کودک خودش دلش میخواهد؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>حسها و پروازها</b></div>
<div style="text-align: justify;">
واقعاً آدم نمیتواند «خاطرات زنا» را در این نوع انتقادها به درستی تشخیص دهد. این کتاب، با کنترل دقیقی که بر اجزایش دارد، به طرزی بینظیر و بینقص به بیان درآمدهاست؛ بیانی که قادر است خواننده را بههم بریزد، پریشان و خشمگین سازد، اما همزمان او را جادو کند و در لحظههایی، با آن خشونتِ صامت و ساکت، دل ما را به افسون خود برباید. بنگرید چطور توصیف میکند وقتی را در نوجوانی که میخواسته مادرش را نسبت به آزار و تجاوز درون خانواده واقف کند، مادری که خود را به نادانی میزدهاست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<blockquote class="tr_bq">
در موزهی تاریخِ طبیعی «لاسپکولا» در شهر فلورانس، تصاویری از زیبارویانِ قرن هجدهم را به مادر نشان میدهم؛ زنانی با اندام زیبا که به قتل رسیدهاند و در این نقاشیها پیکر زیبای آنها پارِهشده، با امعاء و احشایی که بیرون زده ــ رودهها و جگر و معده، قلب، کلیهها . . همه بیرون ریختهاند آنجا که پوست تن صاف و رخشنده است و صورتها در آرامش، گوشواره به گوش، آرمیده برتختی از بافتههای توری.</blockquote>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«خاطرات زنا» خود مملو از تصاویر زنده است. ۱۴۴ صفحه از روایتهای کوتاه دلخراش که نه با توالی زمانی، بلکه بر اساس منطقِ همخوانی و ناهمخوانیِ حسی سازمان یافتهاند. مزهها، بوها، و صداها به وضوح در خاطر مانده: حسِ «شیرین و چسبناک» مربای آلبالو روی آلتِ پدرش «مخلوط با طعمِ لیزابهی مردیِ او» . . . «جنس کرباسِ دودگرفته»ی تشکی که روی آن به او تجاوز میشود . . . خش خش آرام لباسها که بر کف اتاق میلغزند . . . رایحهی آرامبخش کِرِم «نیوهآ»ی مادر که دخترک همهجا با خودش میبرد درحالیکه انگشت شستاش را میمکد. اینها پرکشیدنهای کوتاهی است در حافظهی راوی، به هنگامی که بدناش به اسارت گرفتهشدهاست. وقتی به یاد میآورد روزی را که در وان حمام خانه، پدر به او تجاوز کرد و او را در حوضچهای از خون به جا گذاشت و رفت، او فقط میتواند آن صحنه را «یا از بالا نظاره کند، جایی بر فراز هردوی ما، و یا فقط از چشم پدرم.» در یک تجاوز دیگر، میگوید «به آسمان پرکشیدم، بالا، بالاتر، بالای بالا، و پایین را نگاه کردم، دخترکی دیدم با پدرش . . . شاید هشت یا نُه سالش بود.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
راوی نقل میکند که چگونه هنرمندِ تندیسساز معاصر آمریکایی «ریچارد سِهرا» (Serra) هنگامی که پسرکی کوچک بود،</div>
<div style="text-align: justify;">
<blockquote class="tr_bq">
در کنار ساحل ایستاده بود و نظاره میکرد یک کشتیِ قدیمی را که داشتند به آب میانداختند. آن جسم غولآسا به پهنهی دریا درغلطید و آبها را به تلاطمی هراسناک انداخت همزمان که آب متلاطم هم آن جسم را در آغوش گرفتهبود. ریچارد سهرا میگوید به باور او همهی کارهای تجسمیاش در حقیقت دربارهی تجربهی همان روز است؛ تجربهی انتقال مادهی انبوه و بزرگ و اجسام بسیار سنگین که به گونهای در حالت شناور بودن حفظ گشتهاند. شاید هرچه در زندگی انجام میدهم مربوط به این باشد که پدرم زمانی شروع به تجاوز به من کرد که هنوز نمیتوانستم بخوانم و بنویسم. (مترجم: آثار معروف ریچارد سهرا متشکل است از اجسام آبسترهی بسیار حجیم و بزرگ و سنگین که فضای زیادی را اشغال میکند و بیننده را در مقابل یا درونِ لایههای خود دچار نوعی عدم تعادلِ حسّی میسازد.)</blockquote>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh-Ks8jYiP0gGu7f1kmWd8jORnucYa9j4R5kGYPiSbSVxxSzTHIy60bC5lRUIZDb7SAz0PQB2QSy3fE4efks9Pt9sVGKF0zzAHbyUhKxFQWi5DvoneqMQUh7g53S_ZvH-23cVr0WQIMnFL8/s1600/francisco_chacon.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="1143" data-original-width="926" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh-Ks8jYiP0gGu7f1kmWd8jORnucYa9j4R5kGYPiSbSVxxSzTHIy60bC5lRUIZDb7SAz0PQB2QSy3fE4efks9Pt9sVGKF0zzAHbyUhKxFQWi5DvoneqMQUh7g53S_ZvH-23cVr0WQIMnFL8/s400/francisco_chacon.jpg" width="323" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
عکس از <a href="https://www.instagram.com/fstopchacon/">فرانسیسکو شاکون</a></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به کرات گفته شده که فردی که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته باشد در تمام طول زندگی دست به هرکاری که بزند به نحوی از انحاء متأثر از آن زخم آغازین است. اما نکتهای که راوی در اینجا برآن انگشت میگذارد فقط آزار در کودکی به خودیِ خود نیست بلکه دربارهی نوع خاصی از تجاوز است که بسیار زودهنگام روی میدهد یعنی قبل از آنکه کودک بتواند ابزار بیانی پیدا کند، چه برای بازگویی نزد دیگران و چه خطاب درونی به خودش؛ زمانی که تنها شکل بیان برای کودک فقط تصاویر هستند، نه کلمات. این کتاب فقط روایتی ساده از تجاوز در کودکی نیست بلکه دربارهی شیوهها و نحوههایی است که خود عمل تجاوز پارامترهای بیانی و توصیفی را تعیین میکند تا در آینده بهکار گرفته شوند، یعنی اینکه بعدها چگونه تجاوز باید به زبان درآید، خود توسط تجاوز (در آگاهی) شکل گرفتهاست: به شکل تکهتکههای حسی، تقریباً خالی از بیان عاطفی و تأثری (اَفِکت)؛ تکههای کوچک تجریدی، انتزاع شده از تراما با بیانی بیتفاوت و خونسرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نویسنده به یاد میآورد در کلاس هشتم او را به دفتر معلم صدا میزنند که راجع به خاطرات روزانهاش صحبتی داشتهباشند. آموزگار میخواهد بداند چرا این دختر نوجوان هیچگاه از خودش حرف نمیزند، فقط از آب و هوا و «جنگ خلیج فارس» توصیف به دست میدهد. پاسخ بدون شک آن است که واژهها به همان اندازه که معنی را منتقل میکنند، همانقدر هم ممکن است مکنونات را بیرون بریزند. از خودش که حرف میزند، آنچه در خاطرش مانده، این است که پدر با تقلیدِ لحن کودکانه از او میپرسد آیا دلش میخواهد «بروند و بگایند؟» به یاد میآورد «کف دستهام عرق میکرد.» و دخترک هم با صدای کودکانهاش پاسخ میداده، «آره، بریم بگاییم.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درد ـ لذت</b></div>
<div style="text-align: justify;">
فقط زمانی که نویسنده، در مواردی نادر، آن انتزاعهای سرد را میشکند و بیرون میزند تا بیانی تأثرآمیزتر و به عاطفه نزدیکتر اتخاد کند، آن زمان است که بیش از همیشه ما را تکان میدهد:</div>
<blockquote class="tr_bq" style="text-align: justify;">
امروز در کتابی راجع به شکنجه خواندم که هرچه بیشتر به زندانی تجاوز شود احتمال اینکه از آن تجربه لذت نصیباش شود بیشتر میشود. لذت به عنوان تنها وسیله برای زندهماندن. تجاوز بیشتر و بیشتر؛ لذتِ بیشتر. آیا معنیاش این است که من بیشترین لذتِ دنیا نصیبم شده؟ بدن من تبدیل به شور و جذبهی خالص شده. حتا نوشتن همین کلمات بیاختیار مرا تحریک میکند. به پدرم فکر میکنم و خیس میشوم . . . پدرم همهی لذت جنسیِ من است. دست و پای من بستهاست و او دارد اسپرم خودش را با دست در دهانم میگذارد؛ با دست به من چیزی میخوراند که همین الان توی کف دستش انزال کردهاست. لذت هردوی ما در انفجار نور منعکس میشود. احساس میکنم خدا در قلب من حجیمتر میشود. اسپرم او را میبلعم درحالیکه به صندلی بستهشدهام و شعاعهای نور از سر و صورتم عبور میکند و بیرون میزند.</blockquote>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«خاطرات زنا» به همان اندازه که کتابی راجع به درد است، هماناندازه هم کتابی است راجع به لذت. راوی با حسی شهوتآلود پدرش را طلب را میکرده و هنوز هم میکند. وقتی که پی میبرد پدر با مادرش هم میخوابد سراپا خشم میشود. در هشتسالگی به خانهی جدیدی نقل مکان میکنند و او به این تصور است که اتاق خواب اصلیِ خانه به او و پدرش تعلق خواهد گرفت. دو سال بعد که پدر و مادر جدا شدهاند، او شروع میکند پدر را به اتاق خود کشاندن برای معاشقه. حتا زمانی که دیگر آزار و همخوابگیها به پایان رسیده، او نمیتواند بدون تصور کردن چهرهی پدرش به ارگاسم برسد: «انگار که نهایت تجربهی اروتیک من این است که توسط همان مردی که مرا خلق کرده مورد تجاوز قرار بگیرم.» طی سالها بارها خوابی را میبیند که تنها ساکنان دنیا فقط او و پدرش هستند که «تا دلمان بخواهد با هم سکس داریم.» مینویسد، «پدرم راز من است. اما زیر این راز بازهم راز دیگری نهفتهاست: من این سکس را بعضی وقتها دوست داشتم، بعضی اوقات هوس میکردم، و بعضی وقتها خودم بودم که اغوا به کار میبردم که بیاید و مرا بگاید.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«لولیتا» (شاهکار ولادیمیر ناباکف ـ م) کتابی است که در ظاهر امر راجع به اغواگری نوشتهشده اما در حقیقت دربارهی تجاوز است. «خاطرات زنا» برعکس خودش را همچون کتابی دربارهی تجاوز مینمایاند اما در حقیقت راجع به اغواشدن و اغواکردن است. اما حتا این استعاره هم حقیقت مهمتری را میپوشاند ــ بگوییم رازی نهفته زیر یک راز که خود بازهم زیر راز دیگری پنهان است ــ این که بعضی اوقات، تجاوز و فریفتاری، اجبار و کشش، اصلاً متضاد یکدیگر نیستند. به همین دلیل این پرسش که آیا کودک «خودش آنرا میخواهد» یا نمیخواهد، در ارتباط با توجیه اخلاقی بچهبازی، سوآلی نامربوط است. (همان نکتهای که منحرفان بچهباز و بسیاری از منتقدان از چشمشان افتاده بود.) نه از این لحاظ که کودک خودش میخواهد یا نمیخواهد بلکه به این دلیل که «خواستن»، خودش فعلی است که توسط خشونت بزرگسالان ساخته و تعبیه میشود؛ و نه فقط بهزبان آوردن این خواستن. چون به هرحال اگر کودکی خودش اظهار کند که «آره بریم بگاییم» در ظاهر شباهت به خواستن و رضایت دارد اما خود این «خواستن» که واقعی هم هست یک برساختهاست. وقتی که قربانیِ آزار جنسی اعلام میکند که خودش هم میخواسته، دارد به ما میفهماند که این همان شخصیتی است که عمل هتک لازم دارد تا او به قالباش درآید. راوی میگوید «انگار» این طور است که وسوسهی جنسی او این باشد که توسط مردی که او را ساخته مورد تجاوز قرار گیرد. اینجا او آگاهانه حقیقتی تلختر را میخواهد کنار بزند: «انگار»ی در کار نیست، این فقط «انگار» نیست که او از لحاظ جنسی وسوسهی مردی را دارد که نیمی از مادهی ژنتیک او را به او بخشیده، به او خوراک و پوشاک داده، و او را تبدیل به چیزی کرده که همیشه طلب و تمنای آن مرد را داشته باشد. «انگار» نه، او واقعاً و حقیقتاً وسوسهی سکس با آن مرد را در وجودش حمل میکند. چطور ممکن است جز این باشد؟ در توصیف پدری که پس از حبسِ او در گنجه، دخترک را بیرون میآورد، میپرسد «مگر میشد مردی که مرا از بند آزاد میکرد دوست نداشته باشم؟»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
«خاطرات زنا» هراندازه که بخواهیم برای ما شاهد دارد که «خواستن» یا نخواستن پرسشی نامربوط است. هتک و تجاوز، راوی را تبدیل به کودکی میکند ترسیده، از خود منزجر، و پرخاشجو. او حاضر نیست زباناش را به کسی نشاندهد چون میترسد مردم بفهمند او آلت کسی را لیسیدهاست. وقتی در کلاس رقصِ باله پاهایش را باز میکند واهمه دارد که کسی بفهمد او مورد دخول قرار گرفتهاست. (این واهمهها همه به شکلهای کودکانه بروز میکنند اما حالتی پیشگویانه دارند. کارل، همسر کنونی او، که «نیازش را به خشونت بو کشیده»، فقط یکی از آن مردانی است که راحت راز او را کشف میکنند و از آن بهره میگیرند: معلم پیانو که زبانش را به حلق دخترک فرو میکند؛ دوست پدرش که وقتی دختر شانزده ساله شده قول یک اتوموبیل لوکس را به او میدهد به شرطی که بگذارد دستش را تا مچ به او فرو کند؛ یا سرمایهدار متأهلی که، وقتی دخترک پس از دبیرستان برای دورهای با بورسیه به کشور شیلی سفر کرده، او را معشوق خودش میکند؛ یا پولدار محترمی که به موزهها اهدائیه میدهد و به هنگام کارآموزیِ تابستانی به او تجاوز میکند؛ یا مردی که در یک مشروبفروشی او را بلند میکند با گفتن این جمله که شبیه دختری به نظر میرسد که بابا ترتیب او را داده؛ و غیره.) او با عروسکی بازی میکند که دایناسورهای برادرش به آن تجاوز میکنند و بعد موهای عروسک را میکند و سرش را جدا میکند. دستهایش را مدام آنقدر میشوید که پوست میاندازند. روی رادیاتور داغ (شوفاژ) آنقدر مینشیند که بوی گوشت سوختهاش به مشام برسد و اطرافیان مجبور شوند او را به بیمارستان برسانند. در خواربار فروشیها از آدمهای بزرگ خواهش میکند که او را با خود به خانهی خودشان ببرند. در دفترچهاش دخترانی را نقاشی میکند که بر سر آسمانخراشها به میخ کشیدهشدهاند. شبها رختخوابش را خیس میکند. به کابوسهایی دچار است که در آنها، بالای درختها، «پوستِ کنده شدهی سر او با موهای بلند بر شاخههای شکوفهکرده آویزان شده است.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>مادر کجا بود؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
مادر کجا بود؟ پاسخ کوتاه آناست که مادر هم بود و هم نبود؛ آگاه به اینکه چه اتفاقی دارد میافتد (در رقابت با دختر خودش برای جلب محبت شوهر، دخترک را «هرجایی» و «جنده» خواندن، آرزوی مرگش را کردن) و همزمان ظاهراً غافل و بیخبر، گمشده در ابر خودشیفتگیِ ناشی از نارضایتی و انبوه مشکلات زندگی. (این خانواده از لحاظ فرهنگی صاحبامتیاز و سطح بالاست هرچند نه الزاماً دارای ثروت زیاد؛ با امکاناتی نظیر اسبسواری، کتابهای نفیس هنری، تدریس خصوصی که هزینهاش را پدربزرگ و مادربزرگ در لندن میپردازند، سفرهای آموزشی به دانشگاههای پرینستون، برینمار، ولزلی؛ پسرعمو در دانشگاه هاروارد؛ اشتیاق نوجوانی که روزی برای هفتهنامهی «نیویورکر» داستانکوتاه بنویسد ــ آرزویی که به احتمال زیاد حالا باید متحقق شده باشد.) مادر وقتی چشمش میافتد به لکههای خون روی ملافههای دخترک نابالغ، ملافههایی با طراحی اسبهای یکشاخ افسانهای، هیچ به روی خودش نمیآورد. سالها بعد، وقتی که راوی از کالج به خانه برمیگردد، روزها از رختخواب بیرون نمیآید و همانجا گریه میکند تا بالاخره به مادر یادآور شود سالها مورد تجاوز قرار میگرفته، و ذکر آن خونی که بر ملافهها ریختهشده بود. مادرش بازوی او را لمس میکند اما بازهم چیزی به زبان نمیآورد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
موارد دیگری از این قصور مادرانه را شاهد هستیم از سوی زنان دیگر، به همان نحو که تجاوز اصلی پدرانه توسط مردان دیگر تکرار میشود. وقتی که راوی هنوز به دبیرستان میرود موضوع تجاوز را با مادربزرگش (مادرِ مادرش) در میان میگذارد، در پاسخ میشنود «برات یک ساندویچ ماهی درست کنم؟» یک دوست خانوادگی، زنی «زیبا، قوی، شجاع»، از همان نوع زنانی که راوی آرزو دارد وقتی بزرگ شد مثل آنها باشد (همهی ما میخواهیم آن گونه زنی باشیم)، دستش را روی دهان دختر میگذارد و میگوید بهتر است ماجرا را فراموش کند و به زندگیاش بپردازد؛ همان کاری که خود آن زن کردهاست. به تعبیری، اینها دلخراشترین لحظات کتاب هستند که در قیاس با خود تجاوز ظاهراً کمتر قبیح مینمایند اما به گونهای تلختر، لبالب از نومیدیاند.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
راوی دربارهی مادرش مینویسد، «بیش از هرکاری که پدر با من کرد، انکار مادر است که دلم را به درد میآورد.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تعجبی نداردکه راوی قصور مادر را در مراقبت از خودش به عنوان نهایت عهدشکنی تجربه کند. حدس میزنم بسیاری با من در این مورد همعقیده باشند. البته که ما کنجکاویم بدانیم چطور میشود پدری با دخترش چنین کند. اما معمولاً این نوع پرسش را به روانشناسی ربط میدهیم و به انحراف جنسی و خُبثِ طینت، در حالیکه قضاوت در مورد کوتاهیِ مادر را همیشه جور دیگری توضیح میدهیم و آن را به اخلاقیات میچسبانیم. چنین بهنظر میرسد که تمایل ما در این جهت است که کشش جنسیِ پدر به دختر را با فرض همهی غیرطبیعی بودنش بازهم تا اندازهای طبیعی بپنداریم، یعنی چیزی که هرچند نابخشودنی است اما میتوان آنرا توضیح داد. راوی از کلود لهوی اشتراوس (انسانشناس فرانسوی) نقل میکند که تفاوت کلیدی میان حیوانات و انسانها در تابوی زنا با محارم نزد انسان است. (و میپرسد، اگر اینطور است؛ «پس من چهجور موجودی هستم؟») مفهوم تابوی زنا با محارم بر این پیشفرض استوار است که رانه یا کشش به سمت محارم امری طبیعی است؛ اما ما تابوی مشابهی نداریم که خشونت مادرانه را منع کند چون چنین خشونتی را طبیعی و قانونمند فرض نمیکنیم و اگر بروز کند آنرا نوعی غفلت (اخلاقی) تصور میکنیم. در عین حال، طرفداران فروید به ما میگویند پسران مایلاند پدرانشان را به قتل برسانند تا با مادر همخوابگی کنند، و دختران به طور طبیعی با مادران رقابت دارند تا با پدر همبستر شوند. اما با خواندن «خاطرات زنا» از خودمان میپرسیم آیا این فرضیه افسانهای بیش نیست که هدفاش تأمین و حفاظت از منافع آن مردانی است که تمایل جنسیِ آنها را نمیتوان از تمایل به تسلط و تجاوز جدا کرد؟ عوض این فرضیه که دختران تمایل به اغوای پدر دارند آیا این به حقیقت نزدیکتر نیست که این پدران هستند که میخواهند به اغفال دختران بپردازند؟ که سعی دارند دختران را دقیقاً به آن قالبی درآورند که، چه درمقام دختر و چه در مقام زن، هرگز نتوانند از سلطهی پدران بگریزند؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>باور کردن</b></div>
<div style="text-align: justify;">
از میان انواع سرزنشها که منتقدان بر سر این کتاب خالی کردند، از همه زشتتر اتهام جعلی بودن داستان است. راوی همان ابتدا خاطرنشان میکند که «بعضی از جزییات را تغییر داده» به این منظور که هویتاش افشاء نشود اما «واقعیتهای اصلی را تغییر ندادهاست.» اگر مشکلات روایت از حافظه و تمهیدهای ادبی را هم در نظر بگیریم شاید همان «واقعیتهای اصلی» هم، حال هرچه باشند، به طور کامل با حقیقت منطبق نباشند. اما این فقط یک بحث آکادمیک است و همین نکتهها را میشود دربارهی همهی کتابهای خاطرات و خودزیستنگاریها اظهار کرد. کتاب «خاطرات زنا» اما به طرز غیرعادی زیر ذرهبینِ تردید قرار گرفتهاست. برخی منتقدان گفتهاند رویدادهای این کتاب چنان در حد افراط هستند که بعید است حقیقت داشته باشند. دیوید آرونویچ، با کمک اندرز یکی از دوستانش که «یک روانپزشک بسیار معتبر» است و توصیف کتاب را از زبان او شنیده، مینویسد، «شرحی که از خشونت پدر داده شده، خشونتی بیمورد، بیشتر نشان از روانپریشیِ نویسنده دارد تا واقعیت.» که اینطور! استدلال ظاهراً این است که تجاوز پدر به دختر احتمالش وجود دارد اما آیا پدر حاضر است آنقدر ادامه دهد تا دخترک خونین و مالین شود؟ یا شاید هم او را خونی کند اما آیا واقعاً حاضر است کارد را بردارد و به واژن او زخم بزند؟ یا شاید هم اینکار را بکند اما آیا واقعاً در حالی دست به این عمل میزند که دختر به صندلی طنابپیچ است؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چرا ممکن نباشد؟ اینکه پدر نه تنها او را «دستمالی» میکرد، نه فقط مورد «اجحاف جنسی» قرار میداد، بلکه واقعاً به زور به او تجاوز میکرد، دوباره و چندباره، دست و پای او را میبست، به بدناش زخم وارد میآورد، با این اطمینان و خاطرجمعیِ کامل که تازه اگر هم علنی شود، هرچقدر بدتر و خشنتر باشد کمتر کسی آنرا باور خواهد کرد. پدری که میدانست رازی که او به دخترش میسپارد چنان بزرگ و چنان خارقعادت است که نتوان هرگز آنرا بازگو کرد. آرونویچ باز هم به اتکاء اندرز کارشناسانهی همان دوست میپرسد آیا اصلاً یک مرد حاضر خواهد شد کاری با «چنین ریسک بالا» انجام دهد؟ گویی مردان هیچگاه دست به ریسکهای بالا نمیزنند، به خصوص درمسایل مربوط به سکس، به ویژه در رفتار با کسانی که زیر قدرت گرفتهاند. گویی افشاگری و پتهی کسی بر آب افتادن قاعده است، نه استثنا! گویی بدن یک کودک طوری ساخته شده که نمیتواند مثل بدن زنان به طور مستمر مورد هتک و تجاوز واقع شود!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به تازگی در سطح فرهنگ چرخشی صورت گرفته به سمت باورکردن قصههای قربانیان تجاوز و آزار جنسی، چرخشی که علامت یک سیاست شایسته و مطلوب است. کتاب «خاطرات زنا» به نحوی هراسآور نشان میدهد که چرا باورکردن چنین حائز اهمیت است. یک سال پس از آخرین همخوابگیشان، راوی سرانجام تصمیم میگیرد با پدرش به مقابله برخیزد. اما پدر شاکی است که خود دختر بوده که در کودکی قصد اغوای پدر کردهبود؛ دختری «چنین باهوش، عاقلتر از سن خودش، و کنجکاو راجع به همهچیز»، و خود دخترک بود که دلش میخواست پدر او را لمس کند. روز بعد، پدر تهدید میکند چنانچه زن جوان «اتهامات» خود را پیگیری کند از حق فرزندی سلب خواهد شد. عبارت «اتهامات» خود گویای زبان محکمهپسندی است که به توصیهی وکیل مدافعان به کار گرفته میشود. پدر بزرگش سعی میکند از او تعهد بگیرد که از پیگیری شکایت صرفنظر کند. عمهاش تلفن میزند تا بگوید در این دعوا جانب پدر را خواهد گرفت. برادر کوچکش دانشکده را رها میکند و دچار فروپاشی روانی میشود. راوی از ترس اینکه برادرش دست به خودکشی بزند به او اطمینان میدهد که هرگز تجاوزی روی نداده است؛ خواهر و برادر از آن تاریخ به بعد دیگر صحبتی از زنا با محرم و آزار جنسی به میان نیاوردهاند. دیگر خبری از پدرش نمیشود تا ماهها بعد که کارتپستالی از او دریافت میکند با تصویر بچهخرگوشی میان مزرعهی گلهای وحشی و پشت کارت این جمله: «زودتر خودت را معالجه کن.»</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
ممکن است چنین تصور شود که هیچیک از خوانندگان این کتاب نخواهد این ریسک را بپذیرد که شنوندهای باشد با گوش ناشنوا و بیتفاوت. اما واقعاً چه ریسکی؟ حرف از چنین ریسکی در اینجا ضرورتی ندارد چون نویسنده خودش امضای «ناشناس» را زیر خاطراتش گذاشتهاست. هنگامی که برخی خوانندگان ابراز ناباوری میکنند، این برخورد به این دلیل توی ذوق میزند که باور کردنِ روایت به هیچ وجه حاوی این ریسک نیست که مردی بالقوه بیگناه مورد افترا و بدنامی واقع شود و «زندگیاش تباه گردد.» هیچکدام از عذرهای رایج که برای ساکت کردن زنان و تبرئهی مردان به کار میرود در اینجا محلی از اِعراب ندارد. این نکته ما را به نتیجهای دیگر میرساند که چرا تمایل به باور نکردن زنی که «خاطرات زنا» را نوشته، یا اساساً گرایش به ناباوری به طور کلی، چنین قوی است: نه به خاطر حفاظت غریزی از یک مرد مشخص، بلکه حفاظت غریزی از همهی مردان؛ اینکه شاید میخواهیم در برابر باوری که بدان ظنین هستیم از خود محافظت کنیم، این باور که چهبسا مردان به مثابه یک طبقه است که چنین رفتار میکنند.<br />
<b><br /></b>
<b>ارزش ادبی</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: justify;">
به دشواری میتوان «خاطرات زنا» را به عنوان موضوعی برای بررسی صرفاً ادبی گزین کرد. با همهی ظرافت و پیراستگیاش، با آن لحظههایی از زیباییِ یخزده که به نمایش میگذارد، باز هم این کتاب به خواننده اجازه نمیدهد که فن نویسندگیِ آنرا از محتوای دلخراشاش سوا کرده جداگانه بررسی کند؛ و به مراتب کمتر اجازه میدهد به این خطا درغلطیم که با نوشتن دربارهی تجاوز میتوان به گونهای به رهایی رسید. بهتر است گفته شود این کتاب یک متن مهّم فمینیستی است. این خاطرات نمایشگر چیزهایی است که زنان به سختی قادر به بیان آنها هستند، و مردان به دشواری قادر به شنیدنش: اینکه چگونه لذت جنسی میتواند هیچ ارتباطی به معنای اخلاقیِ سکس نداشته باشد؛ اینکه چرا این حکم نادرست است که بگوییم تجاوز راجع به سکس نیست بلکه راجع به قدرت است؛ در حالیکه درست اینست که درک کنیم تحت نظام پدرسالاری خود سکس غالباً راجع به قدرت است؛ اینکه چطور بدترین رفتار مردان کمتر مورد قضاوت بیرحمانه قرار میگیرد تا قصور و رفتار بد زنان؛ اینکه بعضی از واقعیات بنیادی در زندگی زنان در ذهن بسیاری از مردان غیرقابل باور بهنظر میرسد و به شکل دروغ و خیالبافی ظاهر میشود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در اواخر کتاب، راوی سوآلی را که در ابتدا طرح کرده بود تکرار میکند: «چطور میتوانم مردی که مرا از بند میرهاند دوست نداشته باشم؟» این بار البته مرد مورد نظر پدرش نیست بلکه همسر کنونی او «کارل» است که از بازسازیِ صحنههای تجاوز کودکیِ او لذت میبرد. طرح دوبارهی این سوآل این بار تاریکتر و تیرهتر است و حاکی از معرفتی عمیقتر. هشداری به ما خوانندگان است که بهخطا تصور نکنیم رابطهی راوی با کارل نشانهی نوعی رهایی است متفاوت با آن نوع «آزادی»ای که پدرش به او میداد به دنبال زندانی کردنش در گنجه. خواننده دستکم امید دارد راوی حالا ترامای سکس خود را در کنترل داشته باشد، ولی «کارل» بهایی است که این زن برای کسب لذت و عشق باید بپردازد. این یک مصالحه است که حس گناه، سرزنش، و قضاوت از آن حذف شدهاست. اما مصالحهای که هرگز به آزادی نخواهد انجامید، چه در گذشته و چه اکنون. ///</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
*</div>
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
<div style="text-align: justify;">
<b><a href="https://harpers.org/archive/2018/03/silent-treatment/">Silent Treatment</a></b></div>
<div style="text-align: justify;">
The troubling response to a memoir of incest</div>
<div style="text-align: justify;">
Review essay by Amia Srinivasan</div>
<div style="text-align: justify;">
Harper’s Magazine, March 2018</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyCKlIJiVQyrf0FYJdUrNY5XN-70HO98bkR57rekelr7K37fK2k0VXj5XzCkCtEbCvLFhyphenhyphenmUF9BSehYo5_oKgdp0P4DS_eGNbKCNH6OSWRvOgfZKOHEBBXQGreawIncsQxVOYhM6q-ws5j/s1600/Abdee_Kalantari_P_Blog_08_b.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="1200" data-original-width="1600" height="300" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyCKlIJiVQyrf0FYJdUrNY5XN-70HO98bkR57rekelr7K37fK2k0VXj5XzCkCtEbCvLFhyphenhyphenmUF9BSehYo5_oKgdp0P4DS_eGNbKCNH6OSWRvOgfZKOHEBBXQGreawIncsQxVOYhM6q-ws5j/s400/Abdee_Kalantari_P_Blog_08_b.jpg" width="400" /></a></div>
</div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
<div style="background-color: #f5f7c3; padding: 20px;">
<span style="color: #cc0000;"><b>بخوانید</b></span><br />
<b><span style="color: blue;"><a href="http://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/07/blog-post.html" target="_blank">پورن ـ پداگوژی</a></span></b><br />
<b><br /></b>
<b><span style="color: blue;"><a href="http://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/09/blog-post.html">قدرت ـ لذت</a></span></b><br />
<b><br /></b>
<b><span style="color: blue;"><a href="http://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_2.html" target="_blank">پورنوتوپیا</a></span></b><br />
<br />
<b><span style="color: blue;"><a href="http://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_19.html">سوزان سونتاگ و تخیل پورنوگرافیک</a></span></b><br />
<b><br /></b></div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-53916471391772166002018-09-20T09:06:00.000-07:002018-10-30T17:39:44.246-07:00قدرت ـ لذت<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 40px;">
<h4>
<b>قدرت ـ لذت</b></h4>
<br />
<span style="color: white;"><span style="background-color: white;">|</span> </span><b>عبدی کلانتری</b><span style="color: white;"> <span style="background-color: white;">|</span></span><br />
<div>
<span style="color: white;"><span style="background-color: white;"><br /></span></span></div>
<span style="background-color: white;"><span style="color: white;">| </span></span><span style="font-size: small;">#پورن_بلاگ شمارهی ۷</span> <span style="color: white;">|</span><br />
<br />
<br />
<div style="text-align: justify;">
میدان معناییِ مفهوم انگلیسیِ «هَرَسمِنت» در کاربرد جنسیاش (sexual harassment) به گمان من چیزی است معادل: مانور، پیشروی، و عبور از حریم خصوصی ذهنی یا بدنیِ یک انسان، علارغم میل باطنی یا مقاومتِ آشکار او، که هدفاش نوعی بهرهبرداریِ لذتمندانه است، اعم از لذت جنسی یا لذت از تسلط و تصاحب. «هرسمنت» غالباً زنان و کودکان را هدف میگیرد، گرچه منحصر به این دو گروه نیست، و عموماً در حوزهای از قدرت مردانه، توسط مرد یا مردانی که در موقعیت برتر هستند اِعمال میشود. بیشتر اوقات، هدف فقط کنترل فضای فیزیکی یا لمس بدن یا «تصاحب» اوبژهی تمنا نیست بلکه تلاش جهت نفوذ و رخنه به درون ذهن و فکر «شکار» نیز هست، به نحوی که کسی که هدف قرار گرفته، به سکوت، عقبنشینیِ ذهنی، یا در مواردی فلج ذهنی در قبال مقاومت دچار شود. گاه خشونت مسـتتر در «سکوت»، به سکوت واداشتهشدن، به مراتب بیشتر از تعرض است زیرا تعرض ماضی است اما «سکوت» در تداوم خود، درد را مدام تکرار میکند. تهاجم، هم در جغرافیای حرکت یعنی سطح فیزیکی رابطهی بدنها صورت میگیرد و هم در فضای ذهنیِ ارتباط با زبان، جملهها، واژگان، و تمهیدهای خاص زبانی و تهدیدهای ضمنی و پوشیده، یا شکلهایی از اخاذی عاطفی.</div>
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiGH6YpmcL_FxxHsVpUvOD5ank88EuJaH_7FSmpes4gmAgRuhKF1bUlYjCtWhKoTi-c98Ndyrrio26VmJ53n-kWJ3j4r0uEew15n5LdqmyciYk4F3t-to_D_c8DRLSh7qVisEHrWSt_viJA/s1600/pornblog_kalantari_007.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="500" data-original-width="673" height="296" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiGH6YpmcL_FxxHsVpUvOD5ank88EuJaH_7FSmpes4gmAgRuhKF1bUlYjCtWhKoTi-c98Ndyrrio26VmJ53n-kWJ3j4r0uEew15n5LdqmyciYk4F3t-to_D_c8DRLSh7qVisEHrWSt_viJA/s400/pornblog_kalantari_007.jpg" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
عکس از <b>نیکولا رانالدی</b></div>
<div style="text-align: center;">
<span style="font-size: xx-small;"><a href="http://www.nicolaranaldi.com/">http://www.nicolaranaldi.com</a></span></div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
برای «هرسمنت» معادلهای «مزاحمت»، «آزار جنسی»، «تعرض» ناکافیاند و چیزهایی به ذهن میآورند مثل مزاحمت خیابانی، متلک، دستمالیکردن، و غیره. درعین حال، این معادلها فاقد آن بُعد زمانیِ ذهنی هستند (نه الزاماً به دقیقه و ساعت) که حاویِ «درازا»ی به ستوه آوردن، مرعوب ساختن، تکرار، بازی با شکار و گیج کردن او، استراتژیهای ذهنی و غیره باشد. تشخیص وقتی دشوار میشود که حرکتهاو ژستهای فیزیکی و مانورهای زبانی بسیار پوشیده و غیرمستقیم صورت بگیرد. از بیرون و با یک نگاه قابل رؤیت نباشد. بیتردید، قربانی «پیام» را میگیرد («من دلم میخواهد این کار را با تو بکنم») ولی مواردی هم هست که شکار هم دچار سردرگمی است و همین عدم اطمینان صد در صدِ او خود بخشی از «بازیِ قدرت» شکارچی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
زنانی که از جنبش من_هم_همینطور (MeToo) فاصله گرفتند و واکنشِ منفی نشاندادند، منطقشان این بود که هرگونه تماس رُمانتیک یا اروتیک میان دو انسان در ابتدا، خواهینخواهی، حاویِ نوعی از «بازی» یا «قمار» است که حرکت اول در آن طبعاً یکسویه است، اما در «بازیِ تمنا و قدرت» یکسویه نمیماند. قدرت و مقاومت در برابر قدرت، درون این بازی جا میگیرند. ما در برابر یکدیگر نقش بازی میکنیم، خود را به شکلهای نمایشی عرضه میکنیم، توجه میطلبیم، میخواهیم تصاحب کنیم و تصاحب شویم. گاه میخواهیم «تسلیم محض» باشیم، گاه چموش و سرکش، تا بهای به دامافتادنمان بالا باشد و قدر ما را بازتابد. در «بازی رمانس»، همه میخواهیم به نوعی صید یا صیاد باشیم. اگر صیدیم، انعکاس پیروزی در چشم صیاد ما را برمیانگیزاند، لذت او همان لذت ماست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تشخیص و تمایزِ این دو استراتژیِ تخیلِ اروتیک، «هرسمنت» و «بازی قدرت و لذت»، آسان نیست و پرسشی است که جای فکر دارد. به نظر من، هردو زیر مفهوم تخیل اروتیک قرار میگیرند. در نگاه نخست، شاید مثلاً تفاوت در آن «حس تهدید»ی باشد که در اولی وجود دارد، اینکه آنچه پوشیده روی میدهد هرلحظه ممکن است تبدیل به خشونتی فیزیکی یا ضربهای روانی شود. اما حس ناامنی و خطر هم قابلیت اروتیک شدن دارد. در «بازی قدرت و تمنا»، ناامنی و ناشناختگیِ خطر، مثل گذاشتن نقاب به هنگام سکس، مثل درد شلاق که آیا فرود خواهد آمد یا نه، مثل نوعی تعلیق در فضا، آویزان ماندن، حتا دشواریِ نفسکشیدن، همه حسّ هیجان و تشفی جنسی را بالا میبرد. چگونه میتوان ارتباط خوبِ صیاد و صید را از حوزهی تجاوز و تعرض دور کرد بدون آنکه ریسکِ بازی خنثا شود؟ در هر شکلی از رابطهی رمانتیک ـ اروتیک، این دو در هم و باهم میخزند و میتنند و در یکدیگر نشت میکنند و ترشحات یکدیگر را بخود میگیرند؛ گاه ناخودگاه از سوی دو بازیگر برهم منطبق هم میشوند! در قمارِ لذت و قدرت، مرز باریک خوی تجاوز در سادیسم با سادومازوخیسمِ اروتیزه شده در کجاست؟ پاسخ، چنان که در بخشهای بعد خواهیم دید، این است: مرز روشنی وجود ندارد! آن که سکان را به دست دارد میتواند با یک لغزش وخیم، خواسته یا ناخواسته، اُبژهی تمنایش را بشکند و روان او را نابود سازد. ///</div>
<br />
<div style="text-align: center;">
<iframe allow="autoplay; encrypted-media" allowfullscreen="" frameborder="0" height="225" src="https://www.youtube.com/embed/_cR6naTN1Gc" width="400"></iframe>
</div>
<div style="text-align: center;">
پریتندرز : آزارِ ترا میخواهم</div>
<div style="text-align: center;">
Pretenders: I Hurt You</div>
<br />
<b><span style="color: red;">بخوانید</span></b><br />
<b><a href="http://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2017/04/blog-post_19.html">سوزان سونتاگ و تخیل پورنوگرافیک</a></b><br />
<b><a href="http://abdeekalantari-pornblog.blogspot.com/2018/07/blog-post.html">پورن ـ پداگوژی</a></b><br />
<br />
<br /></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-83671392896150251482018-07-27T05:21:00.000-07:002018-07-27T07:01:44.929-07:00پورن ـ پداگوژی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 40px;">
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-size: large;"><b>پورن - پداگوژی</b></span><br />
<b><br /></b>
<br />
<h3>
<b>عبدی کلانتری</b></h3>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
#پورن_بلاگ شمارهی ۶</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در ابتدا، این خود بدن است که راه ِ لذت خویش را پیدا میکند بیآنکه «شناخت» صورت گرفته باشد، بدون آنکه ذهن هنوز برای آن نامی و مفهومی پیدا کرده باشد. در لذت سکس، از لحاظ زمانی، آگاهی ِ بدن بر آگاهی ِ ذهن پیشی میگیرد. پیش از آمیزش با بدنی دیگر، بدن به لذت بدن، لذت «خویش آُبژهپنداری» در نوباوگی و در سالهای نوبالغی «وقوف» پیدا میکند. بعدها، شاید سالها بعد، زمانی فرا میرسد که از راه «تکست» (زبان، متن، تصویر، روایت) این آگاهیِ بدنی به خودآگاهی فکری، به «دانش»، فرامیروید. این تکست بر دو نوع است: پداگوژیک (آموزشی، مجاز) و پورنوگرافیک (تخیلی، تابو). «دانش» نسبت به راههای رسیدن به لذت و خلسه، به نحوههای دادن و گرفتن تا اوج سرمستی، نوعی پداگوژی است، از مقولهی آموزش و «تعلیم و تربیت» است، هرچند رویداد آن از مسیر آموزش رسمی عبور نمیکند. البته، امروزه در مدارس غرب برای پابهسنِ عقلگذاشتگان کلاس آموزش سکس دایر است، اما «آموزش سکس» بیشتر جهت بالا بردن سوادِ جلوگیری از بارداری و پرهیز از بیماریهای واگیردار است و نیز آگاهی نسبت به موقعیتهای اجتماعی که منجر به خشونت یا تجاوز میشود، همچنین شناخت «گرایش جنسی» (هومو، بای، کوئیر، هترو، و غیره).</div>
<div style="text-align: justify;">
*</div>
<div style="text-align: justify;">
کلاس آموزش سکس دبیرستانی و کالج، پیشاپیش فرض میگیرد که نوجوان عمل سکس را میشناسد یا آن را تجربه کردهاست. هیچ نوع «آگاهی ممنوعه» یا «دانش خطرناک»ی در کار نیست که برای «نخستین بار» لذت ناشناختهی بدن را به سطح خودآگاهی فرابکشد. مکاشفههای نخستین در جاها و فضاهای دیگری متحقق میشوند. پرسش این است: نخستین گذار به خودآگاهی دربارهی معنا و مکانیسم سکس (انواع سکس) چگونه شکل میگیرد و این خودآگاهی ِ«با سکوت برگزار شده»، که رویارویی با «خود ِخویشتن» نیز هست، چه نسبتی میتواند داشته باشد با تخیل پورنوگرافیک؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>کتابچهی راهنما</b></div>
<div style="text-align: justify;">
از لحاظ تحلیلی باید تمایز قائل باشیم میان «کتابچهی راهنما» (manual) و «روایت پورنوگرافیک»، هرچند در عمل، غالب اوقات، دومی وظیفهی اولی را هم به عهده میگیرد اگر موضوع ممنوعه (تابو) باشد. کتابچهی راهنما هدف آموزشی دارد و حاوی دستورالعملهاست. میتوان «طرز کار» را از آن فراگرفت. خلق روایت پورنوگرافیک اما هدف آموزشی ندارد و تنها معطوف به لذت است در حیطههای منع شده؛ همچنانکه پیشتر گفتیم «ترانسگرشن» است و از دید اخلاق عمومی «بدآموزی» است، چیزی است که باید از ضمیر ِهنجارین پاک شود، نباید آن را وارد نظام تربیتی کرد. (ترانسگرِشن = فراگذشتن از هر مرز مجاز به حیطههای ناشناخته برای رسیدن به سطوح غیرمتعارفی از شناخت انسانی.) اخلاق عمومی آموزش سکس به عنوان لذت را پشت خط قرمز میگذارد و از حیطهی تعلیمات رسمی بیرون مینهد؛ به ویژه برای دختران جوان. در گذشته اینطور بود که دختران «دم بخت» آموزش شفاهی میگرفتند، از دوستانی که قبلاً به «خانهی بخت» رفتهبودند، از عمه خالهها و باجیها، از شوهرانشان، و درمواردی از مردان بزرگتر فامیل که همیشه سرزده دستی به سر و گوششان کشیدهبودند. پسربچهها هم شامل این نوع تعلیم و تربیت میشوند. مردان بالغ بخش بزرگی از آموزش و تمرین جنسی را در «عشرتکده» ها محقق میکردند. در جامعهی سنتی، این سیستم آموزشی به طور مدام در جریان است و سوژهی جنسی تولید میکند. اما (در غرب) قرن هجدهم که میرسد، متنها و پیامها در بازار تکثیر میشوند؛ «ناشر» روی آنها سرمایه میگذارد. «مؤلف» کسی است که روایتهای خلاق و نو به نو را به ناشر میسپارد. ژانری به نام «رمان» ابداع میشود که فرد و جهان ذهنی و روحی او را مرکز توجه قرار میدهد.<br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgI4kbJnkQHb2P5zKGGIOMHYe5jrZ36Dd6y47RasMNxQj1nNfYtob6xQLd0rvHlcsh15ie93dS3Tx9U7oT1XFdNoDR-49XguwSvRT7GbR3jYMRKlyQ1vMHK3LeZwZbhjmxavY49IFEBWu0Z/s1600/ak_pornblog_006.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="1" data-original-height="986" data-original-width="1280" height="308" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgI4kbJnkQHb2P5zKGGIOMHYe5jrZ36Dd6y47RasMNxQj1nNfYtob6xQLd0rvHlcsh15ie93dS3Tx9U7oT1XFdNoDR-49XguwSvRT7GbR3jYMRKlyQ1vMHK3LeZwZbhjmxavY49IFEBWu0Z/s400/ak_pornblog_006.jpg" width="450" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رمان و پورنوگرافی همزمان متولد میشوند. بعدها عکاسی و تصویر پورنورگرافیک نیز دوقلو متولد میشوند. پسینتر، سینما و «سلولوئید ممنوعه» نیز از یک کارخانهی مشترک پا به بازار میگذارند. از لحاظ تاریخی، پورن همیشه بار «آموزش» را هم به دوش میکشد تا زمانی که بخشی از محتوای آن «رسمی» شود و اخلاق عمومی آن را بپذیرد. در هر دورهای از تاریخ معاصر، قسمتی از آگاهی ممنوع شده (یا پراتیک منع شده) به تدریج وارد حوزهی هنجارین میشود و جواز کسب میگیرد. آن بخش از «پورن» دیگر تابو نیست، خانوادهها میپذیرند که فرزندانشان را از این چیزها نپرهیزانند: خودارضایی و استمناء؛ نحوهی از دست دادن باکرگی؛ داشتن سکس قبل از ازدواج، سکس با همجنس؛ چاپ راهنمای پوزیشنها به هنگام سکس؛ راههای جلوگیری از بارداری؛ سکس دهانی، و غیره. اما پورن به مثابه پورن، برای آنکه حریم خود را حفظ کند باید همهی «حریم»ها را درنوردد. معلم همیشگی «مارکی دساد» است: اروتیزه کردن خشونت؛ فانتزیِ تجاوزکردن و تجاوز شدن، فانتزی اورجی و سکس گروهی؛ فانتزی قربانی کردن در خون؛ فانتزی تسلیم کامل در بردگی و پذیرش تحقیر؛ انواع فانتزی های «آنال» (مقعدی) تا حد مشت فرو کردن یا فرستادن دوربین به درون بدن، «باندج» و غل و زنجیر؛ شلاق، شکنجه، ادرار سکسی و اسکاتالوژی (عشق به عمل دفع)؛ انواع فتیشیسم باچرم و آهن، تن پوشهای خاص، چکمه، یونیفورمهای نظامی، خالکوبی و «پیرسینگ» تا بخیه و دوخت ودوز پوست؛ آزمودن انواع دراگهای «فراخود برنده» و البته همیشه به شهوت کشاندن سمبولها، تکستها، و مکانهای دینی و مقدس. پورنوگرافی کیش دیونیزوس در عصر مدرن است.</div>
<div style="text-align: justify;">
*</div>
<div style="text-align: justify;">
از کارکردهای مهمِ پداگوژیِ پورن، تشخیص و شناسایی «فتیش» یا «کینک» خاص و منحصر به فرد هریک از ماست که آن را برای خود ما شناسایی و متمایز میکند، به عنوان بخشی جدائیناپذیر از شخصیت واقعیِ ما، تا در میان انبوهی از دستمایههای سکسی، فقط و فقط به سمت همانچیزی کشیده شویم که ذائقه و گرایش خاص (و مکتوم) ما را میسازد. این هستهی اصلی ِفانتزی و خواهش جنسیِ ماست در کنار تمایلات جانبیِ دیگر. غدای «اصلی» است که سایر چیزها در مجاورت آن فقط تزئینات فرعیِ سفره محسوب میشوند. کارکرد آموزشیِ دیگر، کشف تمایل سکسی مکتومِ مخاطب از دیدگاه «جندر» (gender) است، یعنی تمایل به پذیرش «نقش جنسی» ای خلاف آنچه جامعه به او محول کرده؛ مثلاً مردی که مایل است در لباس زنانه ظاهر شود، یا مردی که در جامعه صاحب مقام و منزلت است دلش میخواهد گوشبهفرمان و مطیع از یک «میسترس» شلاق بخورد، و بسیاری «جا به جایی»های نقشها و قالبهای جنسی ظاهری.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg385QWeDZCNSA3vDY4WQWmMdXxamD94WFI6UvUrI9snGR30xB2t4aBaT03G1qIEgEXcG3uJEkb76u5M4sM-6xZ2DwKe_YA7kAeZzlMlPPCGGkbYPCEM_amQDnZdQr27hKmO8h0pof2YHpQ/s1600/ak_pornblog_006_c.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="640" data-original-width="956" height="267" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg385QWeDZCNSA3vDY4WQWmMdXxamD94WFI6UvUrI9snGR30xB2t4aBaT03G1qIEgEXcG3uJEkb76u5M4sM-6xZ2DwKe_YA7kAeZzlMlPPCGGkbYPCEM_amQDnZdQr27hKmO8h0pof2YHpQ/s400/ak_pornblog_006_c.jpg" width="480" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<b>وینیسیو پالادینی : کمپلکس رویا</b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
در بلاگهای پیشین اشاره کردیم که تخیل پورنوگرافیک مرز نمیشناسد و مدام از اخلاق عمومی تخطی میکند. <b>پورن به مثابه پورن</b>، دقیقاً به معنی اروتیزه کردنِ فضاها، سوژهها، و اشیاء متعلق به اخلاق مشترک و عمومی است. پورن تلاش دارد هر نوع واقعیتی را وارد حیطهی لذت جنسی کند و زمانی «موفق» است که بتواند از خطوط قرمزِ هنجارین عبور کند. «ترانسگرشن» به معنی واقعی <b>امری خطرناک</b> است برای شالودههای اخلاق مشترک. با این حال باید پذیرفت که «ترانسگرشن» یا فرارفتن از هنجار رایج هر روز دشوارتر میشود. زمانی بود که این رفتارها، هم در واقعیت و هم در تخیلِ پورنوگرافیک، نوعی «خرده فرهنگ» محسوب میشد، به معنی زیرزمینی و منع شده؛ یا به همان تعبیر که «ستیون مارکوس»، منتقد ادبی آمریکایی، دربارهی «ویکتوریاییهای دیگر» صحبت میکند، کسانی که به فرهنگ غالبِ سکسوآلیتهی عصر ملکه ویکتوریا تعلق نداشتند و تخیلی از «نوع دیگر» داشتند. اما امروزه، به یمن شبکه و رسانهی اجتماعی، فرهنگ و خرده فرهنگ درهم آمیختهاند. هیچ چیز دیگر «زیرزمینی» نیست؛ حتا کلوبهای زیرزمینی نیویورک و سانفرانسیسکو و برلین! برخلاف دهههای گذشته، برای غیرمتعارفترین نوع سکس دیگر نیازی به پرداخت پول کلان و خرید «سرویس» نیست؛ زن یا مرد، میتوانید به راحتی عضو یک باشگاه فتیش شوید و مثل یک سوپرمارکت بزرگ و مجانی، از انواع جنسهای منع شده بهره ببرید. برای خوانندهی فارسی زبانِ این سلسله یادداشتها نیز نباید فهرستِ «کینک»های بالا شوکآور یا ترسناک جلوه کند وقتی که شاهدیم درتلویزیون ایرانیان کالیفرنیا، تراپیستهای زن با لحنی کارشناسانه و بدون رنگ و لعاب اخلاقی دربارهی مثلاً «فیستینگ» اطلاع رسانی میکنند. مرز پورن و پداگوژی به سرعت درنوردیده میشود.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>پداگوژیِ تجاوز؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
اما اگر پورن به مثابه «ترانسگرشن»، برحسب تعریف، حامل ریسک و امری «خطرناک» باشد، آیا در مقام پداگوژی (تعلیم و تربیت)، همان ترویجِ رفتار زیانبار و در نتیجه «بدآموزی» نیست؟ پداگوژیِ آسیبرسان؟ در این سلسله یادداشتها که از دیدی پدیدارشناسانه قصد «فهم» جهانِ پورن را داریم، هدف ما اندرز و هشدار نیست. میخواهیم بدانیم جهان فانتزیهای سکسیِ انسانی چگونه خود را بر ما «آشکار میکند». میخواهیم به ناخودآگاه فرهنگ نقب بزنیم. اما همزمان، میتوانیم از خود بپرسیم، «خطر» خود را چگونه آشکار میکند؟ آنچه در حیطهی «تخیّل» روی میدهد، آیا قادر است «واقعیت» را زخمی و خونین کند؟ در کوچهپسکوچههای رویاییِ پورنوتوپیا، آیا دخمههایی هم هست که در آنها روان یک انسان به نحوی جبرانناپذیر ضربه میخورد، میکاهد و میپژمرد؟</div>
<div style="text-align: justify;">
*</div>
<div style="text-align: justify;">
پیشتر گفته بودیم (پورن بلاگ شمارهی چهار) که اینجا باید به تعریفی از «تجاوز» و «تحقیر روحی» برسیم که متمایزش کند از فانتزی ِ ترانسگرشن. تمایز این دو حوزه تاکنون، از لحاظ فلسفی بر تمایز «سخن» و «عمل» استوار بوده (نانسی باوئر، پورن بلاگ شمارهی پنج). اگر بیان یا بازنماییِ سکس روی کاغذ یا نوار سلولوئید (امروزه حافظهی دیجیتال) فقط زیر عنوان «سخن» (speech) طبقهبندی شود، شامل آزادی بیان شده، در نتیجه، از لحاظ حقوقی جُرمزدایی میشود، هرچند از لحاظ اخلاقی هنوز از جامعه مُهر تأیید رسمی نگیرد. برای آنکه «خطر پورن» به اثبات برسد و دادگاه حکم به محکومیت یا سانسور آن بدهد، باید ثابت شود پورن نه تنها بیان و سخن است، بلکه همزمان «عمل» هم هست. دو تن پیشتاز این روش در ایالات متحده، آندریا دوارکین (نویسنده) و کاترین مککینان (فیلسوف حقوق)، تئوری معروف «سخن ـ عمل» (speech-act) را از متفکر بریتانیانی «ج. ل. آستین» به وام گرفتند و نشان دادند آنچه بازیگران بر پرده به نمایش میگذارند فقط نقشآفرینی نیست بلکه نفس خودِ عمل است که پیش چشم ما به طور زنده، تجاوز واقعیِ مردان به زنان را مستند میکند. در یکی از پورنبلاگهای آینده به نظرات این دو خواهیم پرداخت. اگر به بحث خودمان برگردیم که، علاوه بر تحریک شهوانی، کارکرد جانبیِ پورن خصلت آموزشی یا پداگوژیک آن است، تلویحاً پذیرفتهایم آنچه بر پرده روی میدهد هرچند هم «تخیلی»باشد، الگویی برای «عمل» عرضه میکند. پورن، بیش از هر ژانر ادبی یا سینماییِ دیگر، میتواند منشأ «تقلید» برای بینندگانش باشد اگر زمینهی عملیِ آن مهیا باشد. معلمِ همیشگی «مارکی دساد» است که مسیر گذر از خط قرمز، ترانسگرشن، را به انتهای منطقی (یا «نامنطقی» و «ایراشنال») خود میبرد که پاره کردن بدن و آدمخوری باشد! ///<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<iframe allow="autoplay; encrypted-media" allowfullscreen="" frameborder="0" height="316" src="https://www.youtube.com/embed/bS8ncvHVojI" width="576"></iframe></div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: center;">
<b>اِمیکا : سه ساعت</b></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-37829281399713493612017-04-28T14:48:00.001-07:002017-04-28T15:34:29.491-07:00میشل فوکو و اخلاق لذت<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 40px;">
<b><span style="font-size: large;">میشل فوکو و اخلاق لذت</span></b><br />
گزیدهای از یک مصاحبه*<br />
<br />
میشل فوکو در پاسخ به پرسشی میگوید اگر بتوان برای سکس نوعی از اخلاقیات قایل شد، اخلاق سکس همان تشدید بیشتر «لذت» است. تاریخ چند جلدی سکسوالیته در غرب به قلم او، به گفتهی خودش، نمیخواهد باید و نبایدی را مؤکد سازد. نوشتههایش توصیهای دربارهی رفتار درست یا نادرست در قبال آمیزش جنسی ندارند. به این اعتبار، او به اخلاقیات رفتار سکسی باور ندارد. اما اگر رابطهای که خود با خویشتن برقرار میکنیم در نظرگیریم، و این رابطه را به هنگام سکس نوعی «اخلاقیات» بنامیم، آنگاه باید آن را «اخلاق لذت» نامبگذاریم. او میگوید، «اگر منظورتان از اخلاقیات آن رابطهای باشد که به هنگام هر کنشی با خودتان برقرار میکنید، آنوقت من میتوانم بگویم این به نوعی از اخلاق عملی (اتیکز) نزدیک میشود؛ یا دستکم نشان میدهد که چه چیزی میتواند اخلاق رفتار سکسی باشد. این رفتار فرمان خود را از حقایق و واقعیتهای مسلط بر زندگی ِجنسی ِما نمیگیرد. به نظر من، رابطهای که ما به هنگام سکس نیاز داریم با خودمان داشته باشیم اخلاق لذت است، و عمیقتر کردن آن لذت.» / <b>عبدی کلانتری</b><br />
<br />
***<br />
<b>پرسش: </b>در کتاب «تاریخ سکسوآلیته» (جلد اول) شما به آثاری رجوع میدهید که مملو از فانتزیهای سکسی است (فانتزی = خیالپروری)، مثل کتاب معروف «زندگانیِ محرمانهی من» که در عصر ملکه ویکتوریا منتشر شده. (این کتاب به قلم «ناشناس» یکی از آثار کلاسیک پورنوگرافیِ قرن نوزدهم است که از زبان یک آریستوکرات انگلیسی شرح ماجراهای سکسی او با دختران تازهبالغ و گهگاه مردان است در کنار نکات دیگری مربوط به زندگی اشراف در عصر استیلای کامل امپراتوری بریتانیا در قرن نوزدهم. خلاصهای از این کتاب چندجلدی به زبان انگلیسی در آمازون برای خرید موجود است. مترجم) غالب اوقات دشوار است میان واقعیت و فانتزی مرز بکشیم. آیا ارزشمند نخواهد بود اگر شما به جای تدوین باستانشناسیِ سکسوآلیته، به طور صریح و روشن دست به نوشتن باستانشناسیِ فانتزیهای سکسی بزنید؟<br />
<b>میشل فوکو</b>: (با خنده) خیر، قصد من نوشتن باستانشناسیِ فانتزیهای سکسی نیست. سعی دارم دیسکورس (گفتمان) های راجع به سکسوآلیته را از دل خاک بیرون بکشم زیرا این نوع باستانشناسی در واقع عبارت است از رابطه میان آنچه در حوزهی سکسوآلیته ما در عمل انجام میدهیم، آنچه خود را موظف به انجاماش میدانیم، آنچه مجاز هستیم انجام دهیم، آنچه از آن منع شدهایم (از یک سو)، و آنچه ما در حوزهی بیانی مجاز، موظف، یا منع شدهایم به زبان آوریم (از سوی دیگر). نکته دقیقاً اینجاست. این مسأله مربوط به فانتزی نیست. مربوط به حوزهی گفتار است و آنچه که میتواند به بیان درآید.<br />
<br />
<b>پرسش:</b> آیا میتوانید توضیح بدهید که چطور به این نتیجه رسیدید که سرکوب امیال جنسی، که مشخصهی سدههای هجدهم و نوزدهم در اروپا و آمریکای شمالی بود، در حقیقت به مراتب از ابهام بیشتری برخوردار بود و در لایههای زیرین این سرکوب نیروهای دیگری به سمت مخالف سیر میکردند تا سرکوب را خنثا کنند؟<br />
<b>فوکو: </b>سرکوب امیال جنسی جای انکار ندارد. اما من میخواهم نشان دهم سرکوب همیشه بخشی است از یک مجموعهی بسیار پیچیدهتر که استراتژی سیاسی ِسکسوآلیته را تشکیل میدهد. هیچ چیزی نیست که فقط سرکوب شود (بدون واکنشی). در حیطهی سکسوآلیته، مقررات سیطرهی کامل ندارند و تأثیرات منفیِ آنچه منع شده در ترازویی قرار میگیرند که کفهی دیگرش را آثار مثبت برانگیختگیهای جنسی میسازد. سکسوآلیته در قرن نوزدهم سرکوب میشد اما همزمان از راه تکنیکهایی چون روانشناسی و رواندرمانی مورد تحلیل، بازنگری، و روشنگری قرار میگرفت که به خوبی نشان میدهد همهچیز در سرکوب خلاصه نمیشد. بیش از اینها، تغییری را نشان میداد که در اقتصادِ رفتار جنسی در جامعهی ما روی میداد.<br />
<br />
<b>پرسش:</b> چه مثالهای بارزی را میتوان در دفاع از این فرضیهی شما ارائه داد؟<br />
<b>فوکو:</b> یک مورد، خود ارضایی کودکان است. مورد دیگر، موضوع «هیستری» و هیاهوی بزرگی بود که بر سر زنان هیستریک به پا شد. این دو نمونه نشان میدهند که البته منعیات و سرکوب امیال وجود داشت. سکسوآلیتهی کودکان تبدیل شده بود به یک مسألهی جدی برای والدین، که منشإ نگرانی شده بود و تأثیرات زیادی بر کودکان و پدر و مادرها برجا میگذاشت. میبایست مواظب سکسوآلیتهی بچهها باشند و این کنترل نه تنها برمیگردد به اخلاقیات والدین، بلکه مسألهی لذت را هم به میان میکشد.<br />
<br />
<b>پرسش:</b> لذت به چه معنی؟<br />
<b>فوکو:</b> به معنی هیجان و برانگیختگی جنسی و ارضاء شدن.<br />
<br />
<b>پرسش:</b> برای والدین هم لذت میآورد؟<br />
<b>فوکو: </b>بله. شاید بشود اسماش را گذاشت تجاوز (لذت تجاوز). متنهایی وجود دارد که مضمون آنها شباهت پیدا میکند به نوعی از سیستماتیزه کردن تجاوز. تجاوز از سوی پدران و مادران در خصوص کارهای سکسیِ کودکانشان. وقتی که والدین دخالت میکنند در کاری که خصوصی و محرمانه است، یعنی استمناء، این یک عمل بیطرفانه نیست. نه تنها این مسألهای است مربوط به قدرت، اتوریته (اقتدار)، و اخلاقیات؛ بلکه به خودی خود عملی لذتآور هم هست. قبول ندارید؟ این جور دخالت کردن (در یک امر خصوصی) با خودش لذت میآورد. البته چون استمناء برای کودکان به شدت قدغن بود، طبیعتاً باعث نگرانی میشد. از سوی دیگر، همین قدغن، سبب تشدید این خلافکاری میشد که بچهها مشترکاً خود ارضایی کنند و بعد دربارهاش در میان خودشان دزدکی بحث کنند و لذت ببرند. همهی اینها شکل خاصی به زندگی خانوادگی بخشیده بود، به روابط میان کودکان و والدین، و رابطه میان خود بچهها. در نتیجهی این دخالتها و مخفیکاریها، نه تنها سرکوب عمیقتر میشد بلکه لذتها و التهابهای جنسی هم تشدید میشدند. ادعا نمیکنم که لذت پدر و مادرها مشابه لذت کودکان بود و سرکوب واقعی در کار نبود. فقط میخواستم ریشهی این ممنوعیت مسخره را کشف کنم.<br />
. . .<br />
<b>پرسش:</b> امروزه دیگر نمیتوان مدعی شد که سکس راز مکتوم افراد است. آیا چیزی توانسته جای آن راز را بگیرد؟<br />
<b>فوکو:</b> البته دیگر «راز» زندگی نیست، چون مردم میتوانند دستکم برخی از شکلهای عامِ سلیقههای سکسیشان را نشان دهند بدون آنکه مورد اتهام قرار گیرند. با اینهمه، فکر میکنم مردم هنوز بر این باور هستند که، و اینطور تشویق میشوند که باور کنند، نیاز و تمنای جنسیِ آنها چیزی عمیق از هویت واقعیشان را لو میدهد. سکسوآلیته دیگر «راز» اصلیِ زندگی افراد نیست اما هنوز یک نشانه یا علامت نوعی گرفتاری است، تبلور چیزی که محرمانهترین و رازآمیزترین جنبهی فردیت ما است.<br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi8luwMNAH5lFalGcqbfr-sk-fdy30MiczOJXKDz3CMRG8eeeMJnA0QQxtz_ayzM8ZJotPlarwkO3xiZ5XCYSAYBG5bbCyvRgZH70YR1Hkhs9vjE1y8KgcDRs9K1P5AiGDzAMTFg50Dw5QL/s1600/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_007.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="164" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi8luwMNAH5lFalGcqbfr-sk-fdy30MiczOJXKDz3CMRG8eeeMJnA0QQxtz_ayzM8ZJotPlarwkO3xiZ5XCYSAYBG5bbCyvRgZH70YR1Hkhs9vjE1y8KgcDRs9K1P5AiGDzAMTFg50Dw5QL/s320/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_007.png" width="320" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
. . .</div>
فکر میکنم من با تجربه کردن لذت مشکل جدی دارم. به نظر من، (دادن وگرفتن) لذت کار بسیار دشواری است. به سادگی لذت از خود نیست (با خنده). و این رویا و آرزوی من است که از دوز بیش از حد لذت (اوور دوز) بمیرم، حالا هرجور لذتی میخواهد باشد. چون واقعاً کار خیلی مشکلی است، و من همیشه این احساس را دارم که لذت را نمیتوانم خوب حس کنم، یعنی لذت کامل و تمامعیار؛ و این لذت تمامعیار برای من با مرگ پیوند میخورد. چون فکر میکنم آن نوع لذتی که من لذت واقعی اسماش را میگذارم، چنان عمیق است، چنان شدید و حاد است و چنان غلبه میکند که دیگر از آن جان به در نمیبرم. آن لذت مرگ من خواهد بود.<br />
<br />
مثال روشنی برایتان میآورم. یک روز در خیابان اتوموبیلی به من زد. داشتم راه میرفتم. شاید برای دو ثانیه این حس را داشتم که دارم میمیرم و لذت خیلی خیلی شدیدی در من رسوخ کرد. هوا عالی بود. هفت بعد از ظهر. آفتاب داشت پایین میرفت. آسمان آبی تیره. یکی از بهترین خاطرههای من بوده و هنوز هم هست (خنده). این واقعیت هم هست که بعضی از مواد مخدر خیلی برای من اهمیت دارند، چون واسطهای هستند برای رسیدن به آن لذت باورنکردنی و بسیار عمیق که در پی آن هستم و خودم به تنهایی قادر به تجربهاش نیستم. درست است که مثلاً یک جام شراب از نوع اعلا و قدیمی میتواند روحافزا باشد، اما نه برای من. لذت واقعی باید چیزی باشد به طرز شگفتآوری عمیقاً حاد و شدید. من قادر نیستم به خودم و دیگران آن نوع از لذتهای متوسطی بدهم که زندگی روزمره مملو از آنهاست. این لذتهای کوچک و متوسط هیچ چیزی برای من ندارند و من نمیتوانم زندگیام را طوری سازمان بدهم که جایی برای آنها داشته باشد.<br />
<b>مترجم: عبدی کلانتری</b><br />
<br />
<b>#پورن_بلاگ</b><br />
شمارهی پنجاه و سه<br />
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
*An Ethics of Pleasure</div>
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
In <b><i>Foucault Live, Collected Interviews 1961-1984</i></b>, Semiotext(E) Publications, 1989. p.371 </div>
<div style="text-align: left;">
<br /></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-16210670355808159782017-04-19T14:20:00.001-07:002017-04-19T14:23:31.926-07:00پورنوتوپیا<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 40px;">
<b>در پورنوتوپیا «شیء گونه» کردن لذت میآورد</b><br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhY_SPgffeY_f7XLfeLs1G5Ftl6RhVrIgd6phnh3qPfdiKU-_vbrGhiZdOiWy7RTen2aA0-8RI4hT5jVZxxWm3kYFc3wII3VlJysCPfDFIiZask2rCm9vgVexIuW6sDEtKz80ND22Xw-Lw/s1600/nancy_bauer.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; color: #4d469c; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em; text-decoration-line: none;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhY_SPgffeY_f7XLfeLs1G5Ftl6RhVrIgd6phnh3qPfdiKU-_vbrGhiZdOiWy7RTen2aA0-8RI4hT5jVZxxWm3kYFc3wII3VlJysCPfDFIiZask2rCm9vgVexIuW6sDEtKz80ND22Xw-Lw/s1600/nancy_bauer.jpg" style="background-attachment: initial; background-clip: initial; background-image: initial; background-origin: initial; background-position: initial; background-repeat: initial; background-size: initial; border-radius: 0px; border: 1px solid transparent; box-shadow: rgba(0, 0, 0, 0.2) 0px 0px 0px; padding: 8px; position: relative;" /></a></div>
نانسی باوئر<br />
ترجمه : عبدی کلانتری<br />
<br />
اوبژه انگاری ِ آدمهای دیگر (شیء گونه کردنشان) از لحاظ سکسی تحریککننده است. نه همیشه، نه تحت هر شرایطی، نه برای هرکس در هر موقعیتی. اما هرکسی بالاخره زمانی با اوبژه کردن فرد یا افراد دیگری برانگیخته یا تحریک میشود بدون آنکه در آن لحظه انسانیت آن فرد ذرهای اهمیت داشته باشد. این تجربه منحصر به مصرفکنندگان پورن نیست؛ هر آدم معمولی با این احساس آشناست که با دیدن فردی غریبه، در واقعیت یا در تصویر، یکباره خواهشی در او شعله می کشد.<br />
<br />
همکاران من در میان فیلسوفان فمینیست انبوهی از نوشته دارند که جنبههای منفی اوبژه دیدن سکسی را برمیشمارد. اعتقاد راسخ آنها به توان عقل انسانی در مهارکردن تمنای سکسی، منجر به این شده که نوعی اتحاد نظر در محکوم کردن این نیازهای شهوانی شکل بگیرد. تاکتیک متداول این است که اوبژه نگری را اینطور تعریف میکنند: «رفتار با یک فرد به نحوی که انگار او یک شیء است.» اینجا، شما اول «اوبژه» را تعریف میکنید (چیزی که میتوان به مالکیت درآورد و درنتیجه آن را مصرف کرد یا تغییر شکل داد یا نابود کرد)، بعد آن «رفتار» خاص را شناسایی میکنید (نه فقط در تصورتان فردی را همچون یک «چیز» ببینید بلکه به طور فعال او را به چنین مقامی کاهش دهید). سپس استدلال میکنید که انسانها از جهات مهمی با اشیاء تفاوت دارند (زیرا، مثلاً، آنها دارای اختیار و ارادهاند) و اگر با انسانها به این شیوه رفتار کنیم، به انسانیت آنها تجاوز کردهایم.<br />
<br />
در این نوع استدلال، البته نکتهی بحثانگیزی وجود ندارد. و مشکل دقیقاً همین جاست. هیچکس ادعا نکرده که انسانها مثل اشیاء هستند و میشود با آنها مثل شیء رفتار کرد. لازم نیست از فیلسوفها کمک بگیریم تا تشخیص بدهیم که تا آنجا که پورنوگرافی انسانها را ابژه میکند و به درجهای که این کار به ناانسانی کردن میانجامد، این برخورد از لحاظ اخلاقی مشکلساز است.<br />
<br />
هیچ نوع تحلیل فلسفی از اوبژهانگاری پورنوگرافیک به دانش ما نمیافزاید مگر اینکه به جای بررسی از بیرون، یعنی از دیدگاه بیرونی اخلاقگرایی آکادمیک، سعی کند از درون به موضوع بپردازد، از توصیف چگونگی ِقدرت تحریککنندگی ِبینش پورنوگرافیک. چنین توصیفی (از نحوهی انگیزش سکسی) آشکار خواهد کرد که در داخل میزانسن پورنوگرافیک، اساساً جایی برای مفهوم ابژهانگاری وجود ندارد. جهانی که پورنوگرافی ترسیم میکند، جهانی یوتوپیایی است که در آن نبرد میان عقل و خواهش جنسی حذف شده است؛ جهانی که در آن استفاده از تن دیگری فقط به منظور ارضا خویشتن، عملی است که فینفسه حاوی بیشترین احترام به انسانیت آن تن و انسانیت به طور کلی است.<br />
<br />
در دنیای واقعی، تظاهر لجامگسیختهی تمنای جنسی به طور بنیادی با تمدن ناهمخوان است؛ و در هر فرهنگی مجازات سنگین نصیب کسانی میشود که نتوانند جلوی شهوتهای خود را بگیرند. اکثر ما، آنها که بخت دارند، میتوانیم کم و بیش بر خواستههای سکسی خویشتن مهار بزنیم. آن خواهشها را والایش میبخشیم و با مهارشان، آنها را به خدمت پیشبرد مدنیت و تمدن میگیریم.<br />
<br />
اما در بازنمایی ِپورنوگرافیک، تمدن هرقدر هم که بخواهد خود را تحمیل کند، در آخر تسلیم میل جنسی میشود. اما تمنای جنسی، مثل یک فاتح بزرگوار عمل میکند: به جای نابودی تمدن، آن را اهلی ِدنیای خودش میکند. تمدن تضمین میسپارد که از قوانین پورنوتوپیا (مدینهی فاضلهی پورن) تبعیت کند، قوانینی که در آنها مخاطرات معمول آمیزشهای جنسی وجود ندارد. هرکسی میتواند هرآن که نیازش را حس کند سکس داشته باشد و تمدن هم راه خودش را پی میگیرد: مردم سر کار میروند، بچهها به مدرسه، پستچی نامهها را تحویل میدهد و کسب و کار در رونق است. شهروندان ِنمونهی دنیای پورن، بیامان تشنهی سکس، همیشه به تیپ یکدیگر میخورند و همیشه از لحاظ سکسی جور هستند. هر کسی هر فرد دیگری را که طلب کند، متقابلاً از سوی او طلب میشود. بختیارانه، در همه حال، ارضاء جنسی خود از طریق تحمیل میل خود بر دیگری به طور خودکار باعث ارضاء نیاز آن دیگری نیز میشود.<br />
<br />
در اینجا، امانوئل کانت وارونه میشود. به جای آنکه تشویق شویم با به کار گرفتن ظرفیت مشترک عقلانیتمان همهی افراد را، از جمله خودمان را، به عنوان «هدف در خود» نگاه کنیم، دنیای پورن مشوّق آن است که خود و دیگران را همچون «وسیلهی محض» به کار بگیریم. و این بینش بر این فرض استوار است که تمنا، و نه «عقل»، اساساً از فردی به فرد دیگر یکسان باید نگریسته شود، و عادات خاص هر کس در اصل عمومی و جنریک است و در یک یوتوپیای سکسی ِ حقیقی و به راستی اخلاقی جایی برای عقل وجود ندارد.<br />
<br />
در پورنوتوپیا، خودمختاری و ارادهی آزاد به شکل کاوش و یافتن و عمل کردن طبق خواهشهای جنسی بروز میکند هر زمان و به هرشیوه که خود بخواهیم؛ برای احترام گذاشتن به انسانیت خود و دیگری فقط باید خودجوشی و خلقالساعگی جنسی را ارج بداریم. در پورنوتوپیا هیچکس دلیلی ندارد که علاقهاش را به سکس از دست بدهد، یا از سکس بهراسد، یا از آن کسل شود؛ هیچکس به رنجی دچار نخواهد شد که برایش مرهمی نباشد؛ هیچکس خانه به دوش یا ورشکسته نیست؛ هیچکس از لحاظ اخلاقی یا روحی گمگشته یا آسیبدیده نیست. هنگامی که باباهه دخترک را تصاحب میکند، دختر آن را همچون تجاوز تجربه نمیکند، فقط ارگاسم میشود.*<br />
<br />
<div>
<div style="background-color: #d4d7db; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
Nancy Bauer*</div>
<div style="background-color: #d4d7db; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
<b>How to Do Things with Pornography</b> </div>
<div style="background-color: #d4d7db; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
.Harvard University Press, 2015. pp. 4-5 </div>
<div>
<br />
<b>پورن_بلاگ</b><br />
شمارهی پنج</div>
<div style="background-color: #d4d7db; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px;">
</div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-28474168100586967312017-04-19T13:32:00.000-07:002017-04-19T14:37:37.486-07:00دموکراتیزه شدن فرهنگ و اختراع پورنوگرافی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; padding: 20px;">
تاریخنگار آمریکایی خانم لین هانت مینویسد، «در اوایل عصر مُدرن در اروپا، یعنی میان سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی، پورنوگرافی در بیشتر موارد وسیلهای بود که با استفاده از شوک سکس میخواست از مقامات و مراجع دینی و سیاسی انتقاد کند.» (*هانت، ص ۱۰) این نکتهی مهم و شاید جهانشمولی باشد که در فضای سنگین خشکهمقدسی و اختناق اخلاقی، برهنگی و روایتهای «ضداخلاقی» دو کارکرد دارند: یکی برانگیختن شهوانی و دیگری بیدار کردن نگرش انتقادی نسبت به نهادهای دین رسمی و سیاست رسمی، به ویژه نسبت به مردان مقتدر در این دو حوزه.<br />
<br />
پژوهشگران تاریخ، برای آنکه خاستگاه پورنوگرافی را در آغاز عصر مدرن در اروپا بررسی کنند، آن را برحسب تعریف متمایز میکنند از موارد دیگر بروز برهنگی و تمنای حسی و جنسی در هنرهای بصری و ادبی، حتا متون «مقدس»، که همیشه و در همهجا، در همهی سدهها و در بیشتر فرهنگهای جهانی، مشاهده شده است. لین هانت بر این باور است که تعریف پورنوگرافی غالباً توسط کسانی صورت گرفته است که قصد سانسور و کنترل بر آن را داشتهاند، مثلاً مراجع قضایی و پلیسی. (هانت، ص ۱۱)<br />
<br />
هنگامی که صنعت چاپ و گسترش سواد عمومی این امکان را فراهم میکند که همه نوع محتوا در اختیار عموم قرار بگیرد، مقامات رسمی برای حفظ اخلاق وعفت عمومی میباید مطالب «قبیحه» (obscene) را تعریف سپس سانسور کنند. به گفتهی لین هانت، «پورنوگرافی به عنوان یک مقولهی زیر کنترل (regulatory) در پاسخ به تهدیدی ابداع شد که گمان میرفت دموکراتیزه شدن فرهنگ با خود همراه آورده است.» حال آنکه خود خانم هانت، متأثر از میشل فوکو، پورنوگرافی را نه ادبیات قبیحهی ضداخلاقی، بلکه نوع خاصی از بیان ادبی و بصری و یک مقولهی خاص در فهم و ادراک (a category of understanding) میداند که خاستگاه غربی آن پیوند تنگاتنگ دارد با رنسانس، انقلاب علمی، عصر روشنگری، انقلاب کبیر فرانسه، فلسفهی طبیعیگرا، ارتداد دینی و آزاد اندیشی. (هانت، صص ۱۰-۱۱)<br />
<br />
جالب است که بدانیم فورم ِتازه پدیدار شدهی رمان (نول) به تحکیم و گسترش پورنوگرافی کمک کرد. در حقیقت همان پروسههایی که در آغاز عصر روشنگری برای نخستین بار منجر به پیدایش فورم رمان شده بود به شکوفایی پورنوگرافی نیز مدد رساند. هانت به نقل از ستیون مارکوس تأکید دارد که رشد شهرها و همراه با آن افزایش باسوادان و خوانندگان، تجربههای تازهای را امکانپذیر کرده بود به ویژه «خصوصی شدن حوزههای فردی» انسانها؛ و جدا شدن سکسوآلیته از سایر جنبههای زندگی (مثل فرزندآوری) در کهکشان سرمایهدارانه و صنعتی ِطبقهی متوسط اروپایی. (هانت، ص ۳۲)<br />
<br />
پورن_بلاگ <b>عبدی کلانتری</b><br />
شماره پنجاه و یک</div>
<div style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
Lynn Hunt -editor*</div>
<div style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
<b>The Invention of Pornography</b></div>
<div style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
<i>Obscenity and the Origin of Modernity, 1500-1800</i></div>
<div style="background-color: white; color: #444444; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 16px; text-align: left;">
Zone Books, Dist. MIT Press, 1993<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhU2Wa01GlzlBOaHAxeTScL0doqEMDwaF4o3rvTwzKMnoE9x8gpWMawADIVL9uZanGIEFNjshbAkM2pThlmV1c2sVTz88AAFRtR-XkrJiXr93B9ZkyV3fefPpLKyqm0SiKElpez2AAEXDo/s1600/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_003.jpg" imageanchor="1" style="color: #4d469c; margin-left: 1em; margin-right: 1em; text-decoration-line: none;"><img border="0" height="218" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhU2Wa01GlzlBOaHAxeTScL0doqEMDwaF4o3rvTwzKMnoE9x8gpWMawADIVL9uZanGIEFNjshbAkM2pThlmV1c2sVTz88AAFRtR-XkrJiXr93B9ZkyV3fefPpLKyqm0SiKElpez2AAEXDo/s320/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_003.jpg" style="background: transparent; border-radius: 0px; border: 1px solid transparent; box-shadow: rgba(0, 0, 0, 0.2) 0px 0px 0px; padding: 8px; position: relative;" width="320" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: normal; text-align: right; unicode-bidi: embed;padding:20px;">
<span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "nazanin"; font-size: 14.0pt;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>«مارکی دوساد، البته، هرگز از خاطر نرفته
بود. گوستاو فلوبر، شارل بودلر، و ساير نابغههای راديکال ِادبيات اواخر قرن
نوزدهم فرانسه آثار او را با اشتياق خوانده بودند. مارکی دوساد مراد و پير مقدس
جنبش سوررئاليست بود و در آثار آندره بروتون نقشی مهم بازی کردهاست. اما پس از
سال ۱۹۴۵ ميلادی بود که بحث آثار دوساد مقام او را به عنوان نقطه عزيمتی با اهميتِ بی پايان برای انديشيدن راديکال دربارهی موقعيت انسانی تثبيت کرد. مقالهی معروف
سيمون دوبوآر دربارهاش، بيوگرافی ژيلبر لهلی که متکی به تحقيقات دانشگاهی مبسوطی
است، و نوشتههای موريس بلانشو، ژان پولان، ژرژ باتايی، پیير کلوسُوسکی، و ميشل
لئيريس از جمله مهمترين اسنادی است که بازانديشی و داوری مجدد دربارهی مارکی
دوساد درسالهای پس از جنگ جهانی دوم را سبب شد، بازانديشیای که ذائقه و حساسيت
ادبی فرانسوی را به نحوی شگفتآور دگرگون کرد. وزن تئوريک و کيفيت اين علاقهی
فرانسوی به آثار دوساد برای روشنفکران ادبی در انگليس و آمريکا قابل درک نيست؛
روشنفکرانی که اهميت دوساد را فقط از زاويهی تاريخ آسيبشناسی روانی، در سطوح
فردی و اجتماعی، قبول دارند اما نمیتوانند او را به عنوان يک متفکر جدی بگيرند.» سوزان سونتاگ ۱۹۶۷ مترجم : ع. کلانتری<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: normal; text-align: right; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "nazanin"; font-size: 14.0pt;">#پورن_بلاگ<o:p></o:p></span></div>
<div style="text-align: right;">
</div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: normal; text-align: right; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "nazanin"; font-size: 14.0pt;">شمارهی پنجاه و دو<o:p></o:p></span></div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-40845023215953394472017-04-19T13:06:00.002-07:002017-04-19T14:49:17.971-07:00سوزان سونتاگ و تخیل پورنوگرافیک<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: #d4d7db; direction: rtl; padding: 30px;">
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: right;">
<b><span style="font-size: large;">سوزان سونتاگ و تخیل پورنوگرافیک</span></b></div>
<b><span style="font-size: large;"><br /></span></b>
<br />
<div style="color: black; font-size: 16px;">
<div style="text-align: right;">
<b>عبدی کلانتری</b></div>
</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
سوزان سونتاگ صحبتاش را «در خلوت بحث جدی روشنفکرانه و نه در دادگاه» میآغازد: فاصله گرفتن از دادگاه ِمنعیات اخلاقی و قانونی به منظور کنجکاوی و کاوش (ص ۲۰۵). مثل همهی نوشتههای سونتاگ، تاریخ نگارش مقالهی بلند «تخیل پورنوگرافیک» (۱۹۶۷)* چیزی از خواندنی بودنش نکاسته، هرچند وفور و دسترسپذیرشدن ِ وسیع پورنوگرافی در دوران ما دیگر آن شوک اولیهی برخورد یکی از تأثیرگذارترین منتقدان قرن بیستم ِآمریکا را در جدی گرفتن اهمیت زیباشناختی یا فلسفی ِنوع خاصی از ادبیات ِعمدتاً فرانسوی کماثر کرده است. مرکز توجه ، زیباشناسی ِادبی است و با آنکه سونتاگ به همان اندازه در تئوری عکاسی، فیلم، تئاتر و رقص صاحبنظر است، در اینجا ادبیات مرکز توجه اوست. روشن است که هدف سونتاگ برکشیدن پورن به عنوان «ژانر ادبی» است در کنار هرآنچه منتقدان «ادبیات» تلقی میکنند.</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
***</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
واژهی «تخیل» (ایمَجینیشن) به موضوع جدیتی میبخشد که ظاهراً «فانتزی» فاقد آناست. قصد من در «پورن بلاگ» حرکت در خلاف این مسیر است؛ میخواهم دید الیتیستی «پورن به مثابه هنر» را در حاشیه بگذارم و برخلاف سونتاگ مفهوم «فانتزی» را مقدم و برفراز تخیل هنری بنشانم. اما به هرحال مهم است که ارزش کار سوزان سونتاگ را به عنوان یک منتقد آوانگارد و مدرنیست درک کنیم و به یاد داشته باشیم که او بر چه نکتههایی تأکید دارد. سونتاگ مینویسد، «پورنوگرافی یکی از آن شاخههای ادبی است، مثل افسانهی علمی، که هدفاش بهمزدن تعادل [روزمره] و از جاکندن و آشفتن روان است.» (ص ۲۱۴). اگر پورنوگرافی را ژانر ادبی (یا سینمایی) بدانیم، معیارهای ارزشگذاری از زیباشناسی ِهنر برگرفته میشوند و فراوردهها ــ اعم از «اثر هنری» یا «کالا» ــ طیفی را میسازند از تولیدات والا تا محصولات تودهپسند در بازار. سونتاگ از آنجا که توجهاش عمدتاً معطوف به تعداد محدودی از آثار پورنوگرافیک ادبی است (کارهای ژرژ باتایی، پاولین رهآژ، ژان دوبرگ، و مقایسهی آنها با کار مارکی دوساد)، تا آنجا پیش میرود که پورن ادبی را در نحوهی عملکرد وتأثیرگذاری با متون تئولوژیک مقایسه کند: «از جهاتی، به کار گرفتن وسوسههای شهوانی به عنوان یکی از مضامین ادبی شباهت پیدا میکند با برخورد ادبی به موضوع دیگری که بر سر آن کمتر منازعه میشود یعنی وسوسههای مذهبی. اگر اینطور مقایسه کنیم، شکل آشنای اثر گذاری پورنوگرافی ، که مُصر و پرزور جلو میآید، جور دیگری به چشم میآید. عزم جدی برای تحریک خواهش ِشهوانی در خواننده در حقیقت نوعی از وعظ و خطابه و تبلیغ عقیدتی و روحی است. پورن به شکل ادبیات ِجدی با هدف "جلب هیجان" به همان نحوی عمل میکند که کتابهای مشتمل بر تجارب تکاندهندهی روحانی قصد "جلب مؤمنانه" به دین خاص را دارند.» (ص ۲۱۴) چنین مقایسهای به سونتاگ اجازه میدهد که او مثلاً به تماتیکهایی بپردازد چون پورنوگرافی و گرایش به مرگ ، یا فراگذشتن از مرز جنسیتهای ثابت در پورن.</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
***</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
برای خود من فانتزی دربرگیرندهی تخیل هنری هم هست اما به «هنر» محدود نمیشود. در نگاه من «فانتزی» فشردهی خواهشهایی است که از مرز اخلاقیات عبور میکند، تصاویری از«واقعیت» است که تخیل به دلخواه برمیگزیند در جهت ارضاء آن خواهشها، و در مواردی منطق واقعیت را هم، شبیه خواب و رویا، به حال تعلیق در میآورد تا واقعیتی تازه و خاص بیافریند. فانتزی برونفکنی ِخواهش و سوارکردناش بر واقعیت است به شکل یک «روایت» (ادبی یا تصویری یا سینمایی). «عبور از مرز اخلاق ـ هنجار ـ قانون» (ترانسگرشن) مستلزم خطر کردن است زیرا خصومت جامعه و مدنیت را برمیانگیزد. تقبل این خطر برای یک ترانسگرسور حقیقی از اجباری درونی برمیاید، اجباری که لگام ندارد، «وجدان» نمیشناسد. روایت میتواند واجد ارزش هنری باشد یا نباشد. مردمی که سعی میکنند فانتزی خود را در واقعیت تحقق ببخشند غالب اوقات تبدیل به مجرم، جانی، یا «منحرف» میشوند و از همین رو انسانها از فانتزیهای عمیق روانی ِخود کمتر صحبت میکنند (یا حتا کمتر در سطح زبانی به آن واقفاند) زیرا از چشم دیگران حتا اگر عمل هم نکرده باشند به عنوان «منحرف» طرد میشوند. از سوی دیگر، وقتی نویسندگان وهنرمندان همان فانتزیها را به شکل «روایت هنری» بیان میکنند، چون این اتفاق ظاهراً در «تخیل» روی داده، مورد پذیرش مخاطبان خاص واقع میشود. عناوین «تخیل»، «ادبیات» و «هنر» به فانتزی مشروعیت میبخشد، اما همان فانتزی در پورن با عنوان «انحراف جنسی» یا «خشونت و خوی تجاوز» محکوم میشود. در پورنبلاگهای آینده باید به تعریفی از «تجاوز» برسیم که متمایزش کند از فانتزی ِ ترانسگرشن.</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
***</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
اگر از دید الیتیستی سونتاگ بگذریم که صفحاتی را صرف اثبات «ادبیات» بودن تعداد محدودی از آثار پورن فرانسوی میکند (مثلاً «داستان اُ» از پاولین رهآژ و «داستان چشم» و «مادام ادواردا» از باتایی)، او هم دقیقا بر خصلت «ترانسگرشن» به عنوان وجه اصلی پورن انگشت میگذارد و همین است که برای ما اهمیت دارد. به نظر میرسد پورن یکی از مناسبترین ژانرها برای بازنمایی ِ«ترانسگرشن**» و «دمونیک***» است. به خاطر فقدان معادل دقیق به فارسی، به ناگزیر اینگونه بیان میکنم : ترانسگرشن = «فراگذشتن از هر مرز مجاز به حیطههای ناشناخته برای رسیدن به سطوح غیرمتعارفی از شناخت انسانی»؛ دمونیک = «شیطانالهامگرفته، فراسوی حوزهی امن روانی و اجتماعی، به سمت خطههای تاریک و ناشناخته در رابطهها و تصورات». صحبت از «شکل های دیگری از شناخت» است و پورن به مثابه «نوعی از معرفت انسانی» (به تَبَع نیچه و فوکو). به لفظ الاهیاتی، پورن کفر و زندقه است برای هنجارهای «سلامت و امنیت» در جامعه که همان نظم مستقر باشد. این دید، وارونه کردن نظریهی انتقادی ِمکتب فرانکفورت (به ویژه آدورنو ومارکوزه) است که محصولات فرهنگ تودهگیر را (موسیقی راک، جاز، فیلم هالیوود، «صنعت فرهنگ») ابزاری برای دستاموزساختن و تثبیت روابط سروری و بندگی در جامعهی آمریکایی میداند.</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiJYnFPL39QFuuLiqycGvjQ_oceZiYRVyXwIuQXxvT_hkse1nA72cNy2vPjQm15cBzfxcX2nQH4e1ROGPcFcgB31Z_-OxVtZKICMEziOg-Dr-rt7ybpQ29zqqD12IVb88FqidqsMrM1JrQ/s1600/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_004.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="301" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiJYnFPL39QFuuLiqycGvjQ_oceZiYRVyXwIuQXxvT_hkse1nA72cNy2vPjQm15cBzfxcX2nQH4e1ROGPcFcgB31Z_-OxVtZKICMEziOg-Dr-rt7ybpQ29zqqD12IVb88FqidqsMrM1JrQ/s400/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_004.png" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<span style="font-size: x-small;">«داستان چشم» و «آبی ظهر» نوشتهی ژرژ باتایی</span></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
مثل همهی زنان فمینیستی که میخواهند همدلانه خاصیت اروتیک یا کشش شهوانی ِ پورن را «از درون» درک کنند، سوزان سونتاگ در همان گام اول پورنوگرافی را از حوزههای آسیب روانی و جنایت و جنحه (پاتولوژی و کریمینالوژی) خارج میکند. ارتکاب جرم اخلاقی یا قانونی، خشونت علیه زنان و غیره برای زنی که در پهنهی فانتزی پورن را به شدت جذاب میبیند راه به شناخت سکسوآلیته نمیبرد، فقط آن را به دادگاه میکشاند ، محکوم و مجازات میکند. حتا صحبت از «حق آزادی بیان» هم نیست (حق تولید آثار «قبیحه» و «ضاله» درجامعهی مدنی لیبرال)، مشکلی که مثلاً آثار جیمز جویس، دی اچ لارنس، ولادیمیر ناباکف، هنری میلر، آنائیس نین، و دیگران با آن مواجه بودهاند. سونتاگ به سادگی اشاره دارد که برای فهم تخیل پورنوگرافیک باید فاصله بگیریم از دیدگاههای طبی و کلینیکال یا اخلاقی و حقوقی.</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
***</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
مهمتر و اساسیتر به گمان من این نظر سوزان سونتاگ است که ما به فهم تخیل پورنوگرافیک (تبلور سکسوآلیته در ادبیات یا هنر) پی نمیبریم اگر از سکوی دفاع از یک «سکس سالم» به آن حمله ببریم. سکس و سکسوآلیتهی انسانی پدیدههایی «سالم» نیستند، هرگز نبودهاند، و نمیتوانند باشند. بیفایده است در برابر سرکوبهای اخلاق دین مسیحی (ترس از گناه، هراس از بدن و مادیت تن و نیازهایش)، و برای «رهایی» از این هراسها ، نوعی از آمیزش جنسی تندرست و همنوا با طبیعت و زیبایی و عشق و پیوندهای روحی تجویز کنیم. سکس سالم در برابر شهوات بیمارگون! لطافت در برابر خشونت. عشق در برابر تحقیر. در تخیل پورنوگرافیک این مفاهیم دلالتگری متعارف ندارند؛ شهوت یا عشق، سروری یا بندگی، تعادل یا جنون ، فردیت یا بیخویشتنی، درد یا لذت، زخم یا مرهم، دوقطبیهایی با مرزهای شناختهشدهی هنجارین نیستند. مثل هر پدیدهی عمیقاً انسانی، سکسوآلیته دارای «پاتوس» خاص خودش است، و این دردمندی ِ تاریک و خطرناک تنها در تخیل پورنوگرافیک میتواند به بهترین نحو خود را عیان کند. تخیلی که هیچ قرابتی با منزهطلبیهای «رهایی بخش» مصلحان اجتماعی و خیرخواهان روحانی،اخلاقگرایان چپ یا راست، و «نیوایجی»های یوگا و شمع و عود و عنبر ندارد. در این باره سونتاگ مینویسد:</div>
<blockquote class="tr_bq" style="color: black; font-size: 16px;">
<div style="text-align: justify;">
«دیدگاه رایج که ملغمهای است از نظرات روسویی (متأثر از ژان ژاک روسو) و فرویدی و تفکر اجتماعی لیبرال، به سکس به عنوان پدیدهای نگاه میکند کاملاً قابل فهم هرچند نادر و پربها که سرچشمهی شوق عاطفی و لذت جسمانی است. در این دید، مشکلات فقط وقتی بروز میکند که نظارت دیرینهی آیین مسیحی بر انگیزشهای شهوانی، این امیال را از شکل طبیعی خارج کرده و همین دفورمه شدن ِ حسیّات را در این فرهنگ مردم به شکل زخمهایی عمیق حس کردهاند. نخست، معصیت، گناه، و تشویش روان؛ سپس کاهش قابلیتهای جنسی که اگر نگوییم به بیمیلی و عقیمشدن کامل انجامیده، دستکم انرژی اروتیک و شهوانی را به تحلیل برده و به سرکوب عناصر طبیعی در اشتهای شهوانی انجامیده است («انحرافات جنسی»). عاقبت کار در چنین فرهنگی، اشاعهی دورویی در میان عوام است آنجا که با شنیدن خبری از لذتهای جنسی دیگران تحریک شده ، به شکل حسادت، هیجان و فضولی، انزجار، و تحقیر و نفرت، واکنش نشان میدهند. طبق این دید (روسویی و لیبرال)، پدیدهی پورنوگرافی از آلوده شدن سلامت جنسی ِاین فرهنگ زاده میشود. من اینجا قصد ندارم با این تشخیص تاریخی از یک بیماری فرهنگی در خصوص از قواره افتادن سکسوالیته در غرب جدل کنم. با این حال، چیزی که به نظر من در این مجموعه آراء صاحبنظران به چشم میخورد این فرض مشکوک و قابل پرسش است که گویا حرص شهوانی در انسان اگر به حال خود گذاشته شود به خودی خود کارکردی خوشایند و طبیعی دارد و آنچه «زشت و قبیح» مینماید فقط قراردادهای تحمیلی ِ جامعهای است که لذات جنسی را طرد کرده، شهوانیت را سخیف و پلشت جلوه میدهد. درست همین فرض [مبتنی بر طبیعی بودن تندرستی سکس سالم] است که سنت ادبیات فرانسوی متأثر از دوساد، لوترهآمون، ژرژ باتایی، و مؤلفان «داستان اُ» و «ایماژ» آن را مردود اعلام کردهاند. در آثار آنها، آنچه هرزه و قبیح مینماید یک انگارهی بنیادی ِآگاهی انسانی است، چیزی به مراتب عمیقتر از ناخوشی ِجامعهای که از نیازهای بدن رو برتافته است. سرکوبهای آیین مسیحی به کنار، سکسوآلیتهی انسانی پدیدهای به شدت ناشناخته است که، دستکم به طور بالقوه، در زمرهی تجارب معطوف به منتهای افراط (اکستریم) در انسانیتاند و نه آنچه معمول و روزمره است. حتا وقتی که رام و دستاموز شده، سکسوآلیته یکی از نیروهای «دمونیک» در آگاهی انسانی است که ما را به تناوب با تابوها، تمناهای منع شده، و امیال خطرناک پیوند میدهد؛ این طیفی است از تمایل به ارتکاب خشونت بیدلیل و ناگهانی به دیگری تا نیاز شهوانی به اَمحاء ذهنیت خودی، تا فریبندگی ِخود ِمرگ و اضمحلال. حتا در سطح «مود» و حسهای خفیف جسمانی، عمل عشق ورزیدن بیشتر به حملات صرع میماند تا مثلاً صرف غذا یا مکالمهی عادی. هرکسی (دستکم در خیال) دلربایی اروتیک قساوت فیزیکی [بر بدن دیگری] را حس کرده همانطور که کشش فریبندهی چیزهای شرمآور و نفرتانگیز را.» (صص ۲۲۱ - ۲۲۲ ، مترجم : ع ـ ک)</div>
</blockquote>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
***</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
در خصلتیابی فانتزی پورن یا به زبان امروزی مدینهی فاضلهی پورن، پورنوتوپیا، سوزان سونتاگ مینویسد:</div>
<blockquote class="tr_bq" style="color: black; font-size: 16px;">
<div style="text-align: justify;">
«جهانی که تخیل پورنوگرافیک ارائه میکند یک جهان تام (توتال) است. این جهان از قدرتی برخوردار است که دلمشغولیهای گوناگون را میبلعد و هضم میکند تا استحاله یابند و ترجمان پول شناور یا ارز رایج برای معاملات اروتیک باشند. همهی کنشها به صورت «معاملات» یا داد و ستد سکسی به تصور در میآید. در نتیجه، پورنوگرافی از تفکیک ثابت جنسها سرباز میزند و اجازه نمیدهد فقط یک نوع عادت و رفتار جنسی و یک تابو همیشه مسلط باشد. علت را میتوان از لحاظ «ساختاری» توضیح داد. بایسکسوالیته (تمایل به دوجنس)، زنا با محارم، و مرزشکنیهایی از این دست که در روایتهای پورنوگرافیک اموری رایجاند، کارکردشان بالا بردن تعدد امکانات «معامله» و داد و ستد است. در شکل آرمانی خود، باید این امکان فراهم باشد که هرکسی با هرکسی ارتباط سکسی برقرار کند.» (ص ۲۲۹ مترجم : ع ـ ک)</div>
</blockquote>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
***</div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
آماتوری بودن یا ناشیانه بودن بسیاری از فراورده های پورن، از دید معیارهای «ادبیات» و «هنر»، باز هم سونتاگ را قانع نمیکند که آنها را به عنوان آشغال مصرفی و دور ریختنی کنار بگذارد. او مینویسد:</div>
<blockquote class="tr_bq" style="color: black; font-size: 16px;">
<div style="text-align: justify;">
«عدم چیرگی فنی و جنبههای مضحک در بیشتر آثار پورنوگرافیک بر همگان روشن است. اما چیزی که در تخیل پورنوگرافیک کمتر مورد توجه قرار میگیرد حس تأثر و اندوهباری (پاتوس) آنهاست. بیشتر آثار پورنوگرافیک به چیزی به مراتب عامتر از خُسران شهوانی اشاره دارند. منظور من تجربهی ناتوانی ِ دردآلود (تروماتیک) سرمایهداری مدرن است در فراهم آوردن محملهایی اصیل برای آنکه انسان بتواند گرایش همیشگیاش را به وسوسههای تبآلود شهودی و الهامی و اشتیاقاش را به تمرکز و تعمقی که منجر به فراتر از خویشتن رفتن شود ابراز کند. طلب انسانها به پرواز و عبور از آنچه «شخصی» است همانقدر عمیق است که نیاز به «شخص» بودن و «منفرد» ماندن. اما این جامعه آن نیازها را پاسخ نمیگوید. فقط میتوان سلسله واژگانی «دمونیک» به ما بدهد که از طریق آنها رفتارمان انتخابی باشد نه تنها برای از خویش فرارفتن بلکه همزمان خویشتن تباه ساختن و خود نابودگری.» (ص ۲۳۱، مترجم : ع ـ ک)</div>
</blockquote>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
تخیل پورنوگرافیک، اگر به ابتذال کشیده نشود، به باور سونتاگ که هنوز از دید منتقد آوانگارد و الیتیست به آن نگاه میکند، میتواند به نوعی از «حقیقت» دسترسی پیدا کند. او مینویسد:</div>
<blockquote class="tr_bq" style="color: black; font-size: 16px;">
<div style="text-align: justify;">
«این حقیقت دربارهی سکس، دربارهی شخصیت فرد، دربارهی نومیدیها و حدها و مرزها، وقتی که به زبان هنر بیان شود میتواند تبدیل به حقیقتی مشترک شود. هرکس لااقل در خواب یا خیالبافی، در ساعات و روزهایی، اگر نه طولانیتر، در تخیل پورنوگرافیک زیسته است؛ اما فقط ساکنان دایماند که میتوانند از آن تخیل یادگارها، فتیشها و آثار هنری بیافرینند. روایتی از این دست را در تخیل پورنوگرافیک شاید بتوان شعر عبور نامید [عبور از مرزها، شعر ترانسگرشن و پرواز]، شعری که همزمان دانایی و معرفت نیز هست. آن کس که قادر است درگذرد و عبور کند، فقط خردکنندهی قواعد نیست. او به جایی قدم میگذارد که دیگران نرفتهاند؛ و او چیزی میداند که دیگران نمیدانند.» (ص ۲۳۳ مترجم : ع – ک)</div>
</blockquote>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
#پورن_بلاگ</div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<b>شمارهی چهار</b></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="color: black; direction: ltr; font-size: 16px; text-align: left;">
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: left;">
*Susan Sontag, “<b>The Pornographic Imagination</b>”, in <i>A Susan Sontag Reader</i>, New York: Farrar, Straus & Giroux, 1982. First edition. Hardcover. With an introduction by Elizabeth Hardwick.</div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: left;">
** Transgression</div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: left;">
*** Demonic</div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div class="separator" style="clear: both; color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj9XES8yaQ6cNtGRoSWbX-I9xroz-QKJEKEEXT27WgzxHzAjfJD1P6cMMxqgFbdsAAo4bcZkS9sicoTZldqJOlgVHAN36ijznMhoBSkftfjUO4PzubjkXMHUM0B5M6e_pw3DTtd6T-0blI/s1600/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_005.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="400" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj9XES8yaQ6cNtGRoSWbX-I9xroz-QKJEKEEXT27WgzxHzAjfJD1P6cMMxqgFbdsAAo4bcZkS9sicoTZldqJOlgVHAN36ijznMhoBSkftfjUO4PzubjkXMHUM0B5M6e_pw3DTtd6T-0blI/s400/Abdee_Kalantari_Porn_Blog_005.png" width="280" /></a></div>
<div style="color: black; font-size: 16px; text-align: center;">
<div style="text-align: center;">
<a href="https://www.youtube.com/watch?v=TGTVOrG3p04" target="_blank"><b>«داستان اُ» نوشتهی پاولین رهآژ</b></a></div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-658271541340295193.post-62003805495083504172017-04-19T12:17:00.000-07:002017-04-19T13:27:06.849-07:00معادلهای از لذت ـ قدرت<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="background-color: white; color: #444444; font-family: "arial" , "tahoma" , "helvetica" , "freesans" , sans-serif; font-size: 16px; padding: 20px; text-align: justify;">
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<b>عبدی کلانتری</b><br />
<b><br /></b>
تشنهی دیدناش هستیم اما همزمان میخواهیم از آن بپرهیزیم! این راز سرگشادهی همهی ماست. همه میبینیم و کتمان میکنیم. چرا میبینیم و چرا پنهان میکنیم؟ چرا با تمنا پس میزنیم؟ چیزی بیشتر از کنجکاوی است، خواهشی و کششی ناشناخته از اعماق ناخودآگاه که فقط با «لذت» سیراب میشود، بیتوجه به هرنوع اخلاقیات و ملاحظات اجتماعی و سیاسی. میخواهد آنچه منع شده را ببیند و لمس کند؛ اما به محض رویارویی با آن، هراس دیگری بر آگاهی چنگ میاندازد که ترس از آلوده شدن به پلیدی است: اینکه شاید همهی آنچه از «نیکی» در ضمیر و کردار خود ــ در خلوت و در اجتماع ــ نهادینه کردهایم به ناگاه دستخوش طوفان «شهوت» شود، ما را نزد وجدان خود و پیش چشم دیگری بیآبرو سازد.<b> پورن</b> راز سرگشادهی همهی ماست. بیاییم اینجا به کوچه پسکوچههای آن سفر کنیم. بکاویم، بپرسیم، خطر کنیم. </div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
#پورن_بلاگ</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<b>شمارهی یک</b></div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<div style="text-align: center;">
~~~</div>
</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<br /></div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
در ابتدای کار تعریف به دست نمیدهیم. نگاه آکادمیک نخواهیم داشت. اما با یک فرض بنیادی شروع میکنیم : پورن فانتزی است در معادلهی خاصی از لذت/قدرت. بازی تخیل و زبان و قدرت است. در وهلهی نخست به مثابه «فورم بیانی» به آن نگاه میکنیم. فانتزی (= رویا در بیداری؛ قصهی خیالی) با کانفیگوریشن خاصی از لذت/قدرت! فانتزی ِسکس در جایی مقابل قدرت میایستد (ترانسگرشن / تابوشکنی) و در جایی دیگر توسط قدرت مدیریت میشود و لذتاش را در درون رابطهای از «قدرت ـ انقیاد» باز میسازد. به درجهای که شکلهای قدرت و انقیاد مشخص و تاریخی باشند، لذت و شکل فانتزی ِسکس نیز دارای تعیّن مشخص و تاریخی خواهد بود. در این باره بیشتر حرف خواهیم زد.</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
#پورن_بلاگ</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<b>شمارهی دو</b></div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhM2DNiYeN8UYecUAemIX1RYaju_pl0qB5C1hTIuOykmjuxNu4Y6dm4klrgBhhD6mQUI2L4_1dQC4LgefqxxFO_SsIJvctnB2xBiQMAiSKjltRc3YnCUTg6RVh2TdDS6ikeAq1AB_dd33M/s1600/nilgoon_vertigo_xytrcx_0025.jpg" imageanchor="1" style="color: #4d469c; margin-left: 1em; margin-right: 1em; text-decoration-line: none;"><img border="0" height="296" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhM2DNiYeN8UYecUAemIX1RYaju_pl0qB5C1hTIuOykmjuxNu4Y6dm4klrgBhhD6mQUI2L4_1dQC4LgefqxxFO_SsIJvctnB2xBiQMAiSKjltRc3YnCUTg6RVh2TdDS6ikeAq1AB_dd33M/s400/nilgoon_vertigo_xytrcx_0025.jpg" style="background: transparent; border-radius: 0px; border: 1px solid transparent; box-shadow: rgba(0, 0, 0, 0.2) 0px 0px 0px; padding: 8px; position: relative;" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
ما خود آفریدهی زبان و تخیلایم. اگر قیدی نباشد، میتوانیم هر پدیدهای را «اروتیزه» کنیم، تقریباً هر پدیدهای را. آیا این خطرناک است؟ نه تنها در روزمرهگیها، بلکه حتا و بیشتر در شرایط خاص یا خطیر. لحظهای تردید نکنید که شما و من میتوانیم خشونت، شکنجه، یا جنگ را هم اروتیزه کنیم تا از آن «لذت» (لذت تن و تخیل) برگیریم، و این حتا لازم نیست از چشم سروری باشد، میتوان در مقام «قربانی» به همینسان تن به نشئهی لذت/درد سپرد. بازی قدرت مورفین ماست، ترس ما و سُکر ماست.</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
#پورن_بلاگ</div>
<div style="font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif;">
<b>شمارهی سه</b></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com